وجوه تفسيري الحياة؛ تفسير موضوعي، تفسير مأثور و تفسير عصري

پدیدآورمحمد عبداللهیان

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 1119 بازدید
وجوه تفسيري الحياة؛ تفسير موضوعي، تفسير مأثور و تفسير عصري

محمد عبداللهيان

مؤلّفان ساليان سال براي تهيه طرح و تدوين چنين موسوعه‌اي وقت صرف كرده‌اند و سپس براي به ثمر رساندن آن، زحمت‌هايي كشيده‌اند كه بي‌دريغ، فراوان، شبانه روزي، و با اخلاص بوده است.

بيّنات: همان‌طور كه مستحضريد، درباره‌ي كتاب الحياة، قرار است ان شاء اللّه فصلنامه بيّنات، شناخت‌نامه‌اي منتشر كند كه به معرّفي اين كتاب ارزشمند و ويژگي‌هاي آن، و نيز ويژگي‌هاي مؤلّفان آن بپردازد؛ اعم از سير تدوين و كارهايي كه درباره الحياة شده تا به صورت فعلي درآيد، چه از نظر ظاهري و چه از نظر محتوايي (بويژه از نظر محتوايي) و اينكه چه اهدافي را پي‌گيري مي‌كردند و…. از اين‌رو نخست مي‌خواهيم بدانيم اين كتاب، با توجه به زحمات چندين ساله‌اي كه مؤلّفان دانشمند و انديشمند آن، يعني آقايان حكيمي و بخصوص استاد محمد رضا حكيمي متحمّل شده‌اند، چه علل و عواملي باعث شده است كه اين كتاب، كم‌تر شناخته شود و كم‌تر در اجتماع مطرح گردد.
واقعيّت اين است كه كتاب الحياة در ميان نگاشته‌ها و كتابهاي معاصر، از جايگاه بالاتر و برتري برخوردار است و جاي دارد كه درباره آن تحقيقات مفصّلي انجام يابد تا مباني و مبادي مباحث آن مورد كاوش و دقّت قرار گيرد. به ويژه براي كساني كه در زمينه قرآن و حديث كار مي‌كنند؛ چون اين كتاب، خصوصياتي دارد كه آن را از ديگر كتابها جدا مي‌كند.
نخستين خصوصيت آن، اين است كه به اصطلاح، نوشته‌اي آكادميك و پژوهشي عادي نيست. مؤلّفان ساليان سال براي تهيه طرح و تدوين چنين موسوعه‌اي وقت صرف كرده‌اند و سپس براي به ثمر رساندن آن، زحمت‌هايي كشيده‌اند كه بي‌دريغ، فراوان، شبانه روزي، و با اخلاص بوده است. غير از اين دو مرحله، در مرحله‌ي سوم، يك كار جمعي ارائه داده‌اند و كار جمعي نسبت به كارهاي فردي، داراي فضاي پژوهشي قوي‌تري است.
امتياز كارهاي جمعي، در واقع مانند امتياز خود جمع نسبت به فرد است؛ همان‌طور كه يك جمع مي‌تواند كارهايي انجام دهد كه يك فرد نمي‌تواند انجام دهد.
با اين توصيفها و امتيازاتي كه الحياة از نظر زير بنايي و مبنايي دارد، واقعاً بزرگ‌ترين سؤال اين است كه چرا آن طور كه بايسته و شايسته است، مطرح نيست؟
عوامل مختلفي در اين مطلب دخالت دارد. نخست اينكه از قديم هم گفته‌اند: يكي از بزرگ‌ترين حجابها، حجاب معاصرت است. هم عصر بودن موجب مي‌شود كه ديگران به كارخودشان و به كار گذشتگان مشغول باشند و نتوانند قلّه‌هاي دانش و بينش و ارزش‌هاي موجود را ببينند و به آنها بپردازند و به ديگران معرفي كنند. اين بلاي عامي است كه دامنگير بسياري از دانشمندان گذشته و حال بوده است. تا شخصي زنده است، چندان به او نمي‌پردازند و همين كه از دنيا مي‌رود، معلوم مي‌شود فضايل بسياري داشته كه اتفاقاً به حق هم هست.
علت دوم از علل شناخته شدن يك فرد يا افراد يا كتاب، تبليغات است. تبليغات و هزينه كردن براي آن، موجب شناخته شدن است و كساني كه با اين آقايان آشنايي دارند، مي‌دانند كه اينها مطلقاً از تبليغ به معناي منفي و از خود تعريف كردن و خودستايي كردن به دور هستند. تا آنجا كه حتي از تعريف كتاب خودشان كه به اسم آنان است نيز پرهيز دارند. پس مسئله دوم، نبود تبليغات صحيح نسبت به اين كتاب است.
سومين عاملي كه سبب مي‌شود كاري آن‌طور كه بايسته است، طرح نشود، بزرگي طرح است. اگر حرفي و يا طرحي خيلي بزرگ و گسترده باشد، باعث مي‌شود كه ديگران كم‌تر به آن توجه كنند؛ زيرا انسان نوعاً به كارهاي ساده و دم‌دستي بيشتر توجه مي‌كند تا طرح‌هاي بلند مدت و داراي به اصطلاح درجات بالا.
در برخي از كشورها كه مي‌خواستند اين كتاب را چاپ كنند، وقتي در مميزي آنجا برآورد كردند، به اين نتيجه رسيدند كه اين كتاب چاپ نشود؛ چون مانند شيري است كه به سرمايه‌داري حمله مي‌كند.
واقعيت اين است كه الحياة از چنين طرحي برخوردار است. طرحي كه پشتوانه بسيار فكري، تجربي و مطالعاتي داشته و در قالب انديشه هركس نمي‌گنجد؛ از اين‌رو ناشناخته مانده است.
مسئله چهارم اين است كه گاهي روي‌آوري به كتابها و طرحها به خاطر مسائل اقتصادي و سودِ مادي است. اگر به طرح الحياة توجّه شود، مجموعاً انسان را به يك اسلام خالص و ناب دعوت مي‌كند و به اينكه انسان‌هايي كه پيش‌رو جامعه هستند، بايد داراي زهد و قناعت و متوجّه به فقرا، درماندگان و مساكين باشند.
كسي كه دنبال اين كتاب باشد، سود مادي و اقتصادي نمي‌برد. به همين دليل، در برخي از كشورها كه مي‌خواستند اين كتاب را چاپ كنند، وقتي در مميزي آنجا برآورد كردند، به اين نتيجه رسيدند كه اين كتاب چاپ نشود؛ چون مانند شيري است كه به سرمايه‌داري حمله مي‌كند. كتابي كه مانند شير به سرمايه‌دارها حمله كند، باعث مي‌شود در آن كشور چاپ نشود و وقتي چاپ نشود، شناخته نمي‌شود. پس نبود سود‌مالي و اقتصادي، بلكه درست كردن زحمت براي جبّاران ثروت و نظاير آنان، يكي از عللي است كه مي‌تواند باعث شناخته نشدن كتاب باشد.
الحياة يك كتاب تفسيري چند بعدي است. يعني نه يك تفسير با يك روش، بلكه جنبه‌هاي متعدد تفسيري را در خود جاي داده و جنبه‌هاي تفسيري و روشهاي تفسيري آن هم تكرار روشهاي گذشته نيست و مي‌توان گفت كه چندين روش تفسيريِ نو در الحياة وجود دارد.
مطلب بعدي اين است كه مؤلّفان اين كتاب، پايبند به اصولي مي‌باشند. و دور از خرافات و تحجّر و دنيا‌پرستي حركت مي‌كنند و با مريدداري و سرسازش داشتن با باطل، سازگاري ندارند. بنابر اين، وقتي كسي با خرافات سرسازشي نداشت، با دنيا پرستان و مال دوستان، برخاست و نشستي نداشت، خود به خود، اين حق پرستي و تكيه روي اصول، يكي از موجبات به فراموشي سپردن اين كتاب از سوي كساني كه خودشان سود پرست، مال پرست، دنيا پرست، شهوت پرست و… هستند مي‌شود و اين كتاب به مذاق آنها خوش نمي‌آيد و اكثريّت جوامع را اينها تشكيل مي‌دهند.
بنابر اين، به نظر مي‌رسد كه خود اين نا‌شناخته بودن، دليل بزرگي طرح و راه حقي است كه در اين كتاب ديده مي‌شود. لذا مي‌بينيم كه بسياري از شناخت اين كتاب، محرومند؛ با اينكه جا دارد اين كتاب به مثابه تفسيري بي‌بديل و بي‌نظير از قرآن معرفي شود و جا داشت كه دهها و بلكه صدها پايان‌نامه‌ي تحقيقاتي درباره‌مباني، ارزشها، اصول و روشي كه در اين كتاب به كار برده شده، نوشته شود.
علت ششم كه زمينه‌اش همين علت پنجم است، دست برنداشتن نويسندگان الحياة از اصول، و عدم سازش آن‌ها است با افرادي كه به اين‌ها معتقد نيستند. زيرا نوعاً افرادي كه شناخته مي‌شودن، خودشان از خودشان تعريف مي‌كند. و مؤلفان الحياة ايستادگي كه روي اصول مي‌كنند و سرسازش با كسي ندارند، موجب مي‌شود كه در زندگي انفرادي، زحماتي را متحمل شوند، قناعت، ساده‌زيستي، دور از امور مادي، و در يك گوشه‌اي زندگي كنند و اين باعث مي‌شود، ديگراني كه در ميدان‌ها فعال هستند، چون سودي در اين كار ندارند، روي اين كار تبليغ نكنند و اين كار بصورتي كه درخور است منتشر نشود.
بينات: اكنون سؤال اين است كه با اين خصوصيات آيا الحياة يك كتاب تفسيري است يا يك كتاب حديثي چون بعضي معتقدند كه اين يك كتاب حديثي است؛ زيرا بيشتر از احاديث استفاده شده و برخي هم مي‌گويند آن احاديث، زمينه‌اي شده براي تفسير آيات قرآن، و كتاب، تفسيري است.
واقعيت اين است كه ما با تحقيقاتي كه در الحياة انجام داديم و با برداشتي كه از تفسير داريم و با مطرح كردن اين نظر با برخي از صاحب‌نظران و مفسّران، به حق دريافتيم كه الحياة يك كتاب تفسيري چند بعدي است. يعني نه يك تفسير با يك روش، بلكه جنبه‌هاي متعدد تفسيري را در خود جاي داده و جنبه‌هاي تفسيري و روشهاي تفسيري آن هم تكرار روشهاي گذشته نيست و مي‌توان گفت كه چندين روش تفسيريِ نو در الحياة وجود دارد. پس نه تنها تفسير است، بلكه جنبه‌هاي نو و پرداخته نشده از تفاسير را نيز در خود دارد. پس اگر بيّنات بتواند اين جنبه‌ها را براي ديگران بگشايد، قدم بلندي برداشته است؛ هم در معرفي آن روشها و هم در معرفي الحياة كه آن روشها را به كار برده است.
بيّنات: سؤال ما هم همين است كه الحياة چه نوع تفسيري است؟ اجمالاً فرموديد: هم تفسير مأثور است، هم تفسير موضوعي است و هم تفسيري است كه به مقصد آيات پرداخته است. اكنون براي روشن شدن اين موضوع، بيشتر توضيح بفرماييد كه اگر تفسير موضوعي است؛ چه نوع تفسير موضوعي است و با تفسيرهاي موضوعي مشابه، چه تفاوتهايي دارد و اگر تفسير مأثور است، با تفسيرهاي مأثوري كه معروف است؛ مثل: نور‌الثقلين، البرهان، كنز‌الدقائق و امثال اينها چه فرقي مي‌كند و اگر تفسيري است كه بيان كننده مقصود آيات است، آيا اصلاً تفسيري داريم كه اين كار را كرده باشد؟
اگر به الحياة مراجعه شود، خواهيد ديد كه شيوه عمل، چنين است كه نخست، موضوعي طرح مي‌شود و در زير آن موضوع، آياتي آورده مي‌شود و در زير آيات،روايات آن موضوع مي‌آيد و گاهي در آخر فصلها يك تجزيه و تحليل كلي و يك جمع‌بندي از مجموع فصل اضافه مي‌شود. حال اگر مرحله به مرحله، اينها را بررسي كنيم، مي‌بينيم آياتي كه درباره موضوع مورد نظر انتخاب شده، تفسير موضوعي آن است و نسبت به روايات زيرش كه اين آيات را تفسير مي‌كند، تفسير مأثور است و نسبت به آن تجزيه و تحليلي كه از مجموع اين ابواب انجام مي‌دهد، تفسير به قصد و اهداف (هدفيِ) آيات قرآن كريم است.
پس در سه فصل كلي، مي‌توانيم به الحياة نگاهي داشته باشيم. به عنوان تفسير مأثور، به عنوان تفسير موضوعي، به عنوان تفسير مقصدي و هدفي؛ يعني تفسير به مقصد و اهداف قرآن كريم.
بيّنات: پس لطفاً نخست درباره تفسير مأثور توضيح بفرماييد كه الحياة چگونه تفسيري مأثور است و با تفاسير مشابه چه تفاوتهايي دارد؟
تفسير مأثور، چنان كه ميان اهل سنّت مشهور است، تفسير قرآن به قرآن، قرآن به سنّت پيامبر و قرآن به اقوال صحابه و تابعان است، يعني بين آنها معنايي عام دارد. ولي در نظر شيعه و مفسران شيعه، تفسير مأثور تقريباً در تفسير آيات به روايات خلاصه مي‌شود. يعني براي اقوال صحابه (آنهايي كه پيغمبر را درك كردند) و اقوال تابعين (كساني كه صحابه را درك كردند) ارزش بالاي تفسيري قائل نيستند، مگر در شأن نزول، بيان لغات و تعبيرهايي از اين قبيل. اما اينكه بتوانند گرهي از آيات بگشايند، چندان براي آنها اعتباري قائل نيستيم. تنها اعتبار مربوط به خود قرآن است؛ تفسير قرآن به قرآن و تفسير قرآن به احاديث و روايات. كتاب‌هاي تفسيري شيعه، دو خصوصيت دارد: يكي اينكه در تفسير آيات، تنها آن قسم از رواياتي آورده مي‌شود كه نوعاً تفسير الفاظ و عبارات قرآن است. مثلاً ابهامي در يك لغت يا در جهاتي از آيه هست، مي‌خواهيم تفسير كنيم؛ زيرا نمي‌فهيم مفهوم اين لفظ چيست. براي اين منظور، رواياتي را مي‌آوريم كه مفهوم آن لفظ را و آن عبارت و تعبير را براي ما توضيح دهد. اين يك خصوصيت. خصوصيت دوم كه تفاسير ما را هم خيلي دچار مشكل كرده، اين است كه در روايات تفسيري، نوعاً فضايل آيات، فضايل سوره‌ها، استدلال ائمه با آيات، اقتباس، تأويل، تفسير و… همه مخلوط است. يعني در واقع اسمش كتاب تفسيري است، ولي در آنجا تنها روايات تفسيري و يا روايات تأويلي نيامده، بلكه هرچه كه مربوط به آيه بوده؛ اعم از معناي الفاظ و تعبير و تفسير، خواص سوره‌ها و فضايل سوره‌ها و… همه در آنجا به عنوان تفسير آمده است. پس اسم كتاب، تفسير است،ولي در آنجا فضايل آيات، خواص سوره‌ها، تأويل، (معناي تأويلي)، اقتباس، استدلال و… در روايات تفسيري ما مي‌آيد.
روش مأثوري كه الحياة دارد، روش محتوايي است؛ يعني توضيح دادن محتوايي و حقايق آيات. مي‌توان گفت كه تبيين معرفت و حقايق قرآني است. لذا اين روش با روشهاي قبلي تفاوت مي‌كند
بينات: پس رواياتي كه در تفاسير ما آمده، بيشتر رواياتي است كه تعيين مصداق مي‌كند.
بله، بسياري از روايات، تعيين مصداق است وقتي مصداق را اينجا مي‌آوريم، دچار مشكل مي‌شويم. آفتي كه چنين تفسيرهايي دارند، اين است كه روايات موضوعه و اسرائيليات وارد تفسير مي‌شود؛ زيرا تعيين مصداق در اينهاست. واقعاً مي‌شود گفت اين نوع تدوين تفسير، خيلي هم انسان را راهنمايي مي‌كند.
در الحياة، بند نخست، تفسير مأثور است و مهم‌ترين مسأله‌اش اين است كه تفسير محتوايي مي‌كند. يعني يك موضوع قرآني ذكر مي‌شود و سپس معرفت و حقيقت روايات درباره‌ي آن موضوع در پي مي‌آيد و علل و عوامل آن را، آثار، مبادي و حقيقت آن را توضيح مي‌دهد.
بنابر‌اين، مي‌شود گفت كه اين روش تفسير مأثور در الحياة، پرداختن به محتواي آيات و تفسير حقايق آيات است. پس اگر بخواهيم تشبيهي بين اين روش وروشهاي تفاسير قبلي داشته باشيم، مي‌توان گفت: همچنان كه در كارهاي قرآني، مثل قرائت و حفظ قرآن، توجه به عبارات قرآن و به ظاهر آيات است و در كنار اينها توجه محتوايي به قرآن داريم، مي‌گوييم توجه به مفاهيم و حقايق قرآن كريم در تفسير هم اين گونه نگاهي است. يك وقت نگاه به الفاظ قرآن و به عبارات قرآن است كه آن روش متداول مفسّران تا الآن بوده، ولي روشي كه در الحياة به كار رفته، توجه و دقت به محتواي آيات است.
محتواي آيات را مورد نظر قرار مي‌دهيم و مي‌گوييم ما مي‌خواهيم اين حقيقت را بيان كنيم و توضيح دهيم و با جوانب حقيقت و معرفت آشنا شويم. گاهي باز شدن اين معرفت و حقيقت، در پرتو اين است كه مثلاً از آيات ديگر كمك بگيريم، كه در الحياة اين كار شده و براي يك موضوع، چندين آيه ذكر مي‌شود و واضح‌تر از آن اين است كه دامنه اين معارف و حقايق، در روايات توضيح داده شده، آمده است.
بنابر‌اين مي‌شود گفت روش مأثوري كه الحياة دارد، روش محتوايي است؛ يعني توضيح دادن محتوايي و حقايق آيات. مي‌توان گفت كه تبيين معرفت و حقايق قرآني است. لذا اين روش با روشهاي قبلي تفاوت مي‌كند و مزايا و خصوصياتي دارد كه خواهيم گفت.
بيّنات: در واقع تفاسير مأثور، به يك معني جمود در لفظ دارد. يعني هرجا لفظي از آيه‌اي در يك روايت توضيح داده شده و يا مصداق براي آن ذكر شده، چون اين لفظ در آن روايت بوده، اين روايت را دنبالش آورده‌اند. ولي در الحياة، اصلاً به اينكه لفظ مورد نظر، در روايتي هست يا نيست، توجهي نشده است و به تدوين محتواي آيات برپايه‌ي روايات مرتبط با آن آيات و محتواها پرداخته شده است.
بله، اصلاً فرض در الحياة اين است كه شما ظاهر آيات را مي‌دانيد. يعني ابهام لفظي آيات را شما مي‌دانيد يا از ساير تفاسير فرا گرفته‌ايد. براي توضيح اين روش، ما بايد به چند مطلب، نگاهي داشته باشيم: يكي اينكه در روش سنتي يا روش نوع مفسران، وقتي لفظي براي كسي مبهم است، در صدد آن است كه عبارت را واضح كند و براي خودش مبيّن كند و وقتي واضح مي‌شود، احساس راحتي مي‌كند كه مطلب برايش حل شد. اين يك كار آموزشي و تعليم و تعلمي و به معناي آكادميك، فراگيري است.
در روش الحياة كه به طرف محتوا و فهم محتوا و جوانب آن مي‌رود، انسان را به طرف سازندگي نزديك مي‌كند. در اين روش، به روح قرآن ـ كه يك كتاب هدايت و سازندگي است ـ بيشتر نزديك مي‌شود تا آن روش سنتي كه انسان را به طرف آموزش و فاصله گرفتن از عمل، بيشتر فرا مي‌خواند.
مطلب دوم در اين روش، اين است كه روشهاي سنتي، بسيار روش روان و ساده است. اما اينكه اين حقيقتي كه در اين آيه آمده، داراي چه فراخنا و چه بستر و چه گستردگي و چه آثار و چه مباني و چه نتايجي است، اين كار آساني نيست. پس تفسير مأثور به روش محتوايي، تفسيري بسيار مشكل است و مفسري كه به اين كار بپردازد هم همين طور است و نمي‌تواند فردي عادي باشد.
مفسّري كه بتواند به روش محتوايي، قرآن را تفسير كند، بايد از احاطه‌اي كامل به روايات برخور‌دار باشد. مثلاً مي‌خواهد راجع به فكر در قرآن كريم صحبت كند، راجع به شناخت، راجع به ايمان و… اگر خواسته باشد اين محتوا را با بستري كه در فرهنگ دين دارد، توضيح دهد و آيات بتواند يك همخواني با هم پيدا كند، بايد يك تتبّع بسيار كامل در روايات داشته باشد و زحمتي بسيار دقيق در احاطه به روايات كشيده باشد و از «معارف روايات» و دنياي اين معارف، مطلع باشد تا بتواند محتواي قرآن كريم را تفسير كند.
نكته سوم راجع به تفسير مأثوري كه در الحياة به كار رفته، اين است كه، در مراجعه به آيات در الحياة و ديدن روايات آن، انسان واقعاً مي‌بيند به فضاي ديگري، به معنويت ديگري، به يك برداشتي نو كشيده مي‌شود و اين مهم است كه در يك كتاب تفسيري، انسان ببيند گامي جلوتر مي‌رود.
نوعاً در تفسيرها نوآوري نيست. نقل اقوال ديگران و رواياتي است كه در جاي ديگر هم هست. هرچه مي‌خواني، مي‌بيني گردآوري خوبي است، ولي نوآوري ندارد. ولي واقعيت اين است كه تأليف جديد بايد گام جديد داشته باشد.
برخي به الميزان اشكال مي‌كنند و مي‌گويند: مثلاً وقتي در تفسير سوره توحيد، به الميزان مراجعه مي‌كنيم، مي‌بينيم اقوال و نقل‌قولها خيلي كم است و مسائل عرفاني ندارد؛ فقط چند‌تا مطلب دارد! بايد ببينيم طرحي كه الميزان با آن طرح تدوين شده، چه بوده است. الميزان نمي‌خواسته چيزهايي كه در دوران ابتدايي، دبيرستان و يا دانشگاه مطرح است، بياورد، بلكه مي‌خواسته آنها را جاي ديگر ببينيد و آنچه را جاي ديگر نمي‌بينيد، اينجا ببينيد. بنابراين مي‌خواسته حرف تازه‌اي بزند و گام برتر خودش را ارائه دهد.
بنابراين، استفاده از الحياة براي هركسي چندان آسان نيست. بايد يك سري مقدمات، معلومات و اطلاعاتي از آيات و روايات داشته باشد و بيايد حرفهاي جديد را بشنود و مطالب نو، جلوي چشمسش باز شود. الحياة چون يك تفسير محتوايي است، گام تازه‌اي است در راه شناخت معارف.
بينات: پس بنابراين فرق الحياة با كتابي مثل بحار‌الانوار چيست؟ آن هم آيات را آورده و بعد هم همه روايات را دنبالش آورده است. نه تنها روايات، بلكه توضيح الفاظ را هم آورده است. براين مبنا بايد بگوييم روايات غير تفسيري نداريم.
ما روايات بسياري از ائمه اطهار(ع) داريم كه ديدگاه خودشان راتوضيح داده‌اند. فرمودند احاديث ما همه از قرآن است. شما اگر هرروايت ما را نشان بدهيد، ما جايگاه آن را در قرآن به شما نشان خواهيم داد و حتي گاهي صريح فرمودند: «اگر روايتي از ما نقل شد و ديديد در قرآن شاهدي ندارد، آن را رد كنيد. آن را به ديوار بزنيد». بنابر‌اين، ائمه ما همه گفتارشان از قرآن و براي قرآن است. يعني دامنه آن، قرآن و در توضيح آيات قرآن كريم است. پس همه احاديث، همه به نوعي، تفسيرند؛ چون محتواي آيات را بيان مي‌كنند. در واقع همه احاديث، تفسيري‌اند، اما كتابي كه اينها را جمع مي‌كند، تفسير باشد يا نه، معلوم نيست. همه‌ي احاديث، يا از قرآنند يا براي قرآن، اما كتابي كه اين احاديث را دور هم جمع مي‌كند، بايد ديد كه آيا تفسير است يا نيست؟ مطلب مهم اين است كه ما مي‌توانيم كتاب حديث را به تفسير و غير تفسير تقسيم كنيم و اين را معيار قرار دهيم كه اگر مفسر با دقت نظر خودش، روايت را انتخاب مي‌كند و بين روايت و آيه، يك پيوندي مي‌بيند و مي‌آورد و ايجاد روشني در گوشه‌اي ازآيه مي‌كند، آوردن اين حديث در اينجا مي شود تفسير. اما اگر احاديث را مي‌آورد و كاري ندارد كه اين مطلب چه ارتباطي با ايه دارد، اين مي‌شود كتاب حديثي. پس كتابي مانند ميزان الحكمة، يك كتاب حديثي است كه در يك موضوع، همه احاديث را مي‌آورد، اما اينكه اينها كدام يك از آيات قرآن را توضيح مي‌دهد و با كدام يك از آيات، پيوند وارتباط دارد، در اينجا تبييني نشده است. كتاب بحار‌الانوار هم درست است كه در آغازش آياتي از قرآن كريم ذكر مي‌شود و بعد نسبت به آن آيات، علامه مجلسي بيانات بسيار سطح بالا و خوبي مي‌آورند كه مي‌شود گفت آيات آغاز و بيانات ذيلش، يك تفسير است، اما وقتي به ذكر احاديث مي‌رسد، پيوند و ارتباطي بين اين حديث با آيات و روشنگري اين حديث را نسبت به آيات ذكر نمي‌كند؛ پس مي‌شود كتاب حديثي.
ولي در الحياة چنين كاري نشده و مؤلفان محترم، دقيقاً پيوند احاديث را حتي با كلمات قرآن كريم نشان مي‌دهند. نمونه‌اش همان «الهيكم التكاثر» است كه در حديث آمده است: «القوام و ضده المكاثرة»؛ يعني پيوند بين روايات و حتي جمله‌ها و كلمات آيات قرآن كريم ذكر شده است. لذا به معناي واقعي، در اينجا اين كتاب از كتاب حديثي كاملاً فاصله مي‌گيرد و به يك كتاب تفسيري نوين تبديل مي‌شود.
بينات: يكي ديگر از آفات تفاسير مأثور، نقل اسرائيليات يا احاديث ضعيف و مجعول است، آيا الحياة هم از اسرائيليات استفاده كرده؟ يا آيا ممكن است روايات جعلي در آن باشد؟
از آفتهاي بزرگي كه براي تفاسير مأثور ذكر مي‌كنند، سه چيز است: وضع، ذكر روايتهاي ضعيف با سندهاي غير معتبر و راه يافتن اسرائيليات در داخل آنها. ما اگر نگاهي داشته باشيم به الحياة، هيچ يك از آن مسائل در اين كتاب راه ندارد؛ زيرا پايگاهي كه مؤلّفان وارد مي‌شوند، نگاه كردن به حقايق قرآن كريم و معارف قرآن كريم است، به محتوا و مضمون و معناي آيات است و نيز ذكر كردن رواياتي كه هماهنگي با اين آيات و روايات دارد. بنابراين، وضع در آنجا معني ندارد، سند ضعيف در آنجا معني ندارد. لذا در اين پايگاه، همچنان كه مي‌شود گفت قرآن كريم مصون از همه نوع تحريف و كمبود و وضع است، رواياتي كه در اين جايگاه و در اين رتبه قرار مي‌گيرد، مبتلا به هيچ يك از آن آفات نخواهد بود.
بينات: يعني به عبارت ديگر، اسرائيليات و جعليات براي تعيين مصداق و براي تعيين مثلاً خصوصياتي براي خودشان بوده و مي‌خواسته‌اند چيزهايي براي خودشان درست كنند، ولي در اينجا چنين چيزي نيست؟
نوعاً روايات جعلي در فضايل سوره‌ها، در فضايل شهرها، فضايل أمكنه و يا خواص طبي اشياست و اين هم دور كردن قرآن از اهداف خودش است. اسرائيليات هم نوعاً در داستان پيامبران و قصه‌ي گذشتگان است و كسي كه به الحياة نگاه كند، مي‌بيند اصلاً فضاي آن، چنين فضايي نيست.
بيّنات: آيا در الحياة كه غالباً احاديثي از كتب معتبر نقل شده به سند آنها نيز پرداخته شده است؟
هرچند كه در الحياة، حرفي از سند روايات نيامده، اما اگر كسي دقت داشته باشد، مي‌بيند يكي از مباني‌اي كه مؤلفان الحياة كاملاً به آن توجه داشته‌اند و با دقت نظر به آن مي‌نگريستند، اعتبار روايات است و براي اعتبار روايات، معيارهايي داشتند و روايات را برآن اساس گزينش مي‌كردند. لذا يك تفاوت الحياة با ساير كتابهاي حديثي هم در اين است كه در كتابهاي حديثي، نظر به وجود حديث است، ولي در الحياة، به گزينش حديث توجه دارند. بين پنج روايت، يكي انتخاب مي‌شود و اين نمي‌تواند بي‌معيار باشد. لذا از منظر مؤلفان الحياة، معيارهايي براي اعتبار حديث وجود دارد كه سه معيار كلّي است و آنها را با توضيح خود آنها ذكرمي‌كنيم:

1. هماهنگي با قرآن كريم.

2. هماهنگي با احاديث نبوي.

3. هماهنگي بين احاديث با يكديگر.

اين سه هم سويي و سه هماهنگي، معيار اعتبار حديث در نزد آنان است. با اين معيارهاست كه ما مي‌بينيم احاديث در الحياة كاملاً گزينشي است و اتفاقاً خيلي دقت شده تا روايت معتبر بيايد و روايات غير معتبر در الحياة راه پيدا نكند.

بينات: با توجّه به نكاتي كه راجع به روايات و ارتباط آنها با آيات فرموديد، مي‌شود گفت كه نويسندگان الحياة با يك ديد ديگري به روايات مي‌پردازند، نه به ديد سنتي. قدري درباره‌ي اين ديدگاه خاص توضيح بفرماييد.
بله، در خاتمه‌ي بحث تفسير مأثور بودن الحياة مي‌توان اين نكته را اشاره كرد، كه ديدگاه مؤلفان را نسبت به احاديث مي‌توانيم بدست آوريم، و در پنج ـ شش محور كلي خلاصه كنيم: 1. معيار اعتبار؛ 2. وحدت قرآن و حديث در دين. 3. متخصصان قرآن‌‌(اهل‌بيت). 4. منشور معيار. 5. تلازم قطعي قرآن و حديث، و… همچنين بايد اضافه كنيم كه مؤلفان الحياة ـ مانند بسياري ديگر از عالمان شيعه ـ به قرائن خارجي سند نيز نظر داشته‌اند. مرحوم فيض كاشاني، اين قرائن را در مقدمه‌ي كتاب «وافي» شرح مي‌دهند.
بيّنات: بنابر آنچه فرموديد نتيجه اينست كه الحياة يك كتاب روايي خالص نيست، بلكه يك تفسير موضوعي است، بخاطر اين‌كه موضوعات كلّي را مطرح مي‌كند و ذيل آنها آيات و رواياتي را مي‌آورد. اين روايات، در واقع تبيين كننده‌ي همان آيات است. لطفاً در اين زمينه توضيح بفرماييد.
يكي از ابعاد تفسيريِ كتاب وزينِ الحياة، جنبه‌ي تفسير موضوعي بودن آن است. براي اين‌كه ما بتوانيم يك مقداري با زمينه و ارزش اين كار بيشتر آشنا شويم، مطلب را از دورتر شروع مي‌كنيم.
چنان‌كه مي‌دانيم در تاريخ تفسير، عموم تفسيرها به نحو ترتيبي تأليف يافته است. يعني مؤلف در باب تفسير قرآن كريم، به ترتيبي كه خود قرآن نظم يافته است، به تبيين و تفسير آيات مي‌پردازد. تفسير ترتيبي را مي‌شود اين گونه تعريف كرد: روشن ساختن و به دست آوردن مرادِ يك يا چند آيه در متن يك سوره.
در دوران معاصر، تفسير ديگري ـ‌‌كه چندان سابقه‌ي تاريخي ندارد‌‌ـ باب شده است به نام تفسير موضوعي. در عصر ما عمدتاً در باب تفسير موضوعي، سه نوع فعاليت و كار متفاوت، كه هر كدام هم ارزش خودش را دارد و هيچ‌كدام را هم نمي شود به ديگري برگرداند، به انجام رسيده است: اول تفسيرِ موضوعي معرفتي، دوم تفسير موضوعيِ عصري يا عيني و سوم هم تفسير موضوعي سوره‌اي. عمده‌ي بحث ما در باب تفسيرِ موضوعيِ نوع اول و دوم است. تفسيرِ موضوعي معرفتي ـ‌‌كه بيشترين تفاسير موضوعي به همين سياق تأليف شده‌‌ـ عبارت از اين است كه پژوهشگر و مفسّر، موضوعي را از قرآن كريم به‌دست مي‌آورد ـ‌‌مثلاً انفاق، شفاعت، غيبت، حشر، حساب، كتاب،و…‌‌ و پيرامون آن موضوع، آياتي كه در جاهاي مختلف قرآن وجود دارد، جمع‌آوري مي‌كند، و بعد آيات را تجزيه و تحليل مي‌كند، و در نهايت درباره‌ي آن موضوع اظهار‌نظر مي‌كند، كه اين موضوع چه اسبابي دارد؟ چه اهميّتي دارد؟، چه تاريخي دارد؟ نتايجش چيست؟ فصولش چيست؟
تفسيرِ موضوعي، تفاوت‌هايي با تفسير ترتيبي دارد. در اين‌جا سه تفاوت را بيان مي‌كنيم: 1. در تفسيرِ موضوعي تمام مقصد اين است كه مرادِ قرآن را درباره‌ي موضوع مورد بحث بدست بياوريم، امّا در تفسير ترتيبي مقصود اصلي اين است كه مراد، مقصود و مفهوم يك آيه را بدست بياوريم.
2. در تفسيرِ ترتيبي، در تفسير و تبيين، ترتيبِ آيات مراعات مي‌شود، ولي در تفسيرِ موضوعي ترتيبِ آيات اصلاً مدّ‌‌نظر نيست كه اين آيه در كدام سوره‌ي قرآن است.
3. در تفسيرِ ترتيبي مشكلاتي ممكن است در برخي آيات پيش بيايد كه با توجه به آيات ديگر حل شود؛ اما در تفسير موضوعي چون آيات همه گرد هم آمده‌اند وپهلوي هم گذاشته شده‌اند به‌راحتي مشكلات بعضي از آيات حل مي‌شود.
بيّنات: سؤالي كه مطرح است اين است كه، تفسير موضوعي معرفتي چه ضرورت و اهميتي دارد؟
نزول تدريجي قرآن سبب شده تا آيات يك موضوع واحد ـ‌‌مثلاً انفاق‌‌ـ در سوره‌هاي مختلف آورده شود. حال اگر ما خواسته باشيم موضوعي را به صورت جامع درك كنيم، بايد آيات آن را كنار هم بگذاريم. بنابراين نزول تدريجيِ آيات ما را به اين طرف مي‌برد كه شما آيات را در كنار هم بچينيد تا بتوانيد موضوع را به نحوِ جامع درك كنيد. پس ضرورت آن اولاً از طرزِ نزولِ قرآن به دست مي‌آيد. مثلاً در باب شفاعت، آيات مربوط به شرايط شفاعت، شفاعت شونده‌ها، شفاعت كننده‌‌ها،… هركدام در سوره‌اي آمده است. زيرا قرآن مثل تأليف‌‌هاي بشري نيست كه موضوعي را مطرح كند و بعد درباره‌ي زمينه‌ها، نتايج و اسباب آن صحبت كند. بلكه آيات به مناسبت‌هاي مختلف به تدريج نازل شده است، اگر آيات شفاعت را مثلاً كنار هم بگذاريم، همه‌ي مطالب به طرز جامع درك مي‌شود. ديگر اين‌كه تفسير ترتيبي پاسخگوي برخي مطالب جديد نيست. سؤال‌هاي بسياري است كه در پرتو تفسير ترتيبي بدست نمي‌آيد. چون تفسير ترتيبي اصلاً نظرش، پاسخ به سؤالات نيست. اگر شما از يك آيه سؤال كنيد كه مفهوم اين آيه چيست، تفسير ترتيبي پاسخ مي‌دهد. اما اگر از يك موضوع سؤال كنيد و جوانب موضوع را خواسته باشيد بكاويد، تفسير ترتيبي پاسخ نمي‌دهد. از اين‌رو است كه به جاي تفسير ترتيبي، به طرف تفسير موضوعي رفته‌ايم.
بيّنات: لطفاً درباره‌ي فوايد تفسير موضوعي توضيح بيشتري بيان بفرماييد.
تفسير موضوعي داراي فوايدي است، كه در اين مجال كوتاه به چند فايده‌ي آن اشاره مي‌كنيم: 1.‌پاسخ‌گويي به سؤالات جديد و موضوعات نو. زيرا شخص مسلمان متعهد نمي‌تواند در قبال مشكلات انديشه‌هاي زمان بي‌تفاوت باشد و پاسخ به اين سؤالات جديد قرآني از عهده‌ي تفسير موضوعي برمي‌آيد.
2. ارائه‌ي جهان‌بيني جامع نسبت به موضوعات مختلف.
3. از طريق تفسير موضوعي مي‌توان به اعجاز قرآن پي برد كه چگونه قرآن به وجوه مختلف يك موضوع پرداخته، و به تمام زواياي ريز موضوعات در جاهاي مختلف توجه كرده است.
مبناي تفسير عصري براين باور استوار است كه قرآن كتابي است جاودانه؛ و محدود و مخصوص به يك عصر نيست و منحصر به يك زمان نمي‌باشد و مي‌تواند در همه‌ي زمان‌ها پرتو‌افكني كند و روشني‌آفرين باشد. براي همه‌ي نسل‌ها حرف دارد و براي همه‌ي مشكلات راه‌حل.

انقلابي در جهان تفسير

بدين جهت است كه برخي از بزرگان حوزه تفسير موضوعي را «انقلابي در جهان تفسير» و «چهره‌اي تازه از تفسير قرآن كريم» ديده‌‌اند و در اين‌باره فرموده‌اند:
يكي از گام‌هاي مؤثري كه بايد مفسران اسلامي در تشريح و تفهيم مقاصد عالي قرآن بردارند اين است كه دگر‌گوني بس عميقي در شيوه تفسير به وجود آورند، و از تكرار شيوه واحدي در تفسير قرآن كه همان تفسير قرآن به صورت سوره، به سوره يا آيه به آيه است، خودداري نمايند، بار ديگر توجه خود را به شيوه‌ي ديگري از تفسير كه همان تفسير قرآن، به صورت موضوعي است، معطوف دارند، آنگاه ملاحظه كنند كه در اين تنوع از تفسير چه آفاقي عظيم از علوم و معارف قرآن در چشم‌انداز تفسيري آنان قرار مي‌گيرد.

چهره تازه از تفسير قرآن

ما در اين بحث چهره تازه‌اي از تفسير قرآن را نشان مي‌دهيم كه در طول چهارده قرن كه برتاريخ تفسير قرآن مي‌گذرد، كمتر به آن توجه شده است. البته نمي‌گوييم: هيچ توجّه نشده است، بلكه به ندرت مورد توجّه قرار گرفته است، و اساس حقيقي اين نوع از تفسير را، دو مطلب زير تشكيل مي‌دهد:
1. تفسير برخي آيات قرآن به خود قرآن، نه با آراء و نظريات كساني كه سخن و گفتار آنان سند نيست مانند عكرمه، ضحاك، سدي، كلبي و… كه متأسّّفانه نوع تفاسير اسلامي از نظرات‌آنان موج مي‌زند.
2. تفسير قرآن به شكل موضوعي نه به صورت آيه به آيه و يا سوره به سوره، هرچند نوع دوم از تفسير نيز براي غالب مردم بسيار مفيد است، ولي جامعيت وگيرايي شكل نخست را ندارد.
در سال‌هاي اخير هم علماي حوزه توجه خاصي به اين روش تفسيري داشته‌اند. «پيام قرآن» از آيت اللّه مكارم شيرازي و «منشور جاويد» از آيت اللّه سبحاني تلاش‌هايي در همين زمينه است. اين تفاسير بر اين روش تأليف شده‌اند كه موضوعاتي را از قرآن بدست مي‌آورند، آياتي را پيرامون آن جمع‌آوري و طبقه‌بندي مي‌كنند.البته بايد به اين نوع تفسير موضوعي به ديدِ مثبت نگريست و به عنوان يك كار پژوهشي قرآني، مورد توجه قرار داد، گرچه اين كار هنوز مرتبه‌ي آغازيني است براي تفسير موضوعي. در تفسير موضوعي مرحله‌ي بالاتري است، كه آن را مرحوم آيت اللّه صدر(ره) بيان كرده و با ساير تفاسير تفاوت گذاشته‌اند، و ما از آن به عنوان تفسير عيني يا تفسير عصري ياد مي‌كنيم.

بيّنات: مناسب است در اين‌باره جهت روشن شدن اذهان توضيحات بيشتري بفرماييد.
در روش تفسير موضوعيِ اوّل، ما موضوع را از خود فرهنگ قرآن مي‌گرفتيم. زيرا در بستر قرآن موضوعاتي است، كه ما آنها را أخذ مي‌كنيم و پيرامون آن آياتي را مي‌آوريم و تفسير و تجزيه مي‌كنيم. لكن در اين روش ايشان مي‌فرمايد: اگر ما خواسته باشيم قرآن شريف را تفسير موضوعي بكنيم، بهترين روش اين است كه به مسايل زمان توجّه كنيم و موضوع را از زمان اخذ كنيم، از اجتماع اخذ كنيم. و پيرامون موضوعي كه در زمان مورد سؤال است، نظر قرآن را مطرح كنيم. مثل فلسفه‌ي تاريخ و هزاران مسأله كه در زمان ما ديدگاه دين را مي‌خواهند. و اين با روش اول متفاوت است. زيرا در اين روش، بيشتر به مشكلات و مسايلي كه در زمان، در جامعه، در اجتماع، در ميان نسل بشر و در جوامع علمي مطرح است و نظر دين را درباره‌ي آنها مي‌خواهند، نظر دارد. و اين تفسير طبق نظر ايشان، تفسير عصري است.
بيّنات: به جهت اينكه، همان‌گونه كه اشاره كرديد برخي به تفسير عصري روي آورده‌اند، در اين زمينه توضيحاتي بيان فرماييد.
درباره‌ي تفسير عصري چند مطلب را بايد بيان كنيم: مبنايش چيست؟ چه مراحلي دارد؟، چه فوايدي دارد و تفاوتش با آن تفسير اول چيست؟
مبناي تفسير عصري براين باور استوار است كه قرآن كتابي است جاودانه؛ و محدود و مخصوص به يك عصر نيست و منحصر به يك زمان نمي‌باشد و مي‌تواند در همه‌ي زمان‌ها پرتو‌افكني كند و روشني‌آفرين باشد. براي همه‌ي نسل‌ها حرف دارد و براي همه‌ي مشكلات راه‌حل. پس قرآن بسانِ خورشيدي است كه بر فراز همه‌ي عصرها و نسل‌ها در حركت است. لازمه‌ي چنين مبنايي كه قرآن در همه‌ي عصرها مي‌تواند حرف داشته باشد و حاضر و ناظر باشد اين است كه ما بتوانيم به تمام سؤال‌هاي عصري در پرتو قرآن پاسخ بدهيم. اين چنين بينشي شايد به اين روايت شريف بر‌گردد كه شخصي از حضرت رضا(ع) مي‌پرسد كه:
«ما بال القرآن لايزداد عند النشر و الدرس الا غضاضةً، فقال إنّ اللّه لم يجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس، فهو في كل زمان جديد، عند كل قوم غضّ الي يوم القيامة» چرا تدريس و بررسي قرآن از تازگي و طراوت آن نمي‌كاهد، بلكه بر‌طراوت آن مي‌افزايد؟ امام در پاسخ فرمودند: خداوند قرآن را براي زماني معين و مردمي خاص فرو‌نفرستاده است. از اين نظر در هر زماني و نزد همه‌ي ملل جهان تا روز رستاخيز تازه است.
اين چنين ديدگاهي نسبت به قرآن، ما را بر اين وا‌مي‌دارد كه در برابر مشكلات جا‌نخوريم و رنگ نبازيم. بلكه برويم سراغ قرآن شريف و راه‌حل آن را از قرآن بگيريم و به ديگران ارائه كنيم.
امّا اينكه، تفسير عصري چه مراحلي دارد؟ تفسير عصري دو مرحله دارد، 1. گرفتن موضوع از مسائل روز جامعه و فراورده‌هاي جديد فكري. 2. عرضه‌ي اين موضوعات و مسائل جديد برقرآن و پاسخ گرفتن از قرآن. امّا فوايد مهم اين نوع تفسير عبارت است از: اول، براساس چنين بينشي انسان، رشد، تكامل و ترقّي را در تمام ميدان‌هاي زندگي ناديده نمي‌گيرد و آنها را به رسميت مي‌شناسد و به آنها بي‌توجّه نيست. دوم اينكه در زمينه‌هايي كه انسان‌ها به آن توجّه دارند، مي‌توان جهان‌بيني و نظريه‌ي جامع از قرآن عرضه كرد. سوّم اين است كه تفسير از حالت تكراري بيرون مي‌آيد. چون زمان تجديد، و مسايل نو مي‌شود. هر زمان حساسيّت روي مطلبي است و اهميت به برخي مسايل مي‌دهند و ما براي اين موضوعات از قرآن راه‌حل و مطلب ارائه مي‌دهيم. افق‌هاي بيكراني در مقابل مفسّران گشوده مي‌شود و تفسير اجازه‌ي رشد، تكامل و برداشت‌هاي جديد پيدا مي‌كند. چهارم اين كه مطالعه‌ي تفسيري از اجتماع شروع مي‌شود. از توجّه به واقعيت روز اجتماع بشري شروع مي‌شود. البته يك تفاوتي هم بين اين روش و روش قبلي هست. در روش قبلي از آيات شروع مي‌كرديم و به آيات هم ختم مي‌كرديم؛ ولي در اين روش از واقعيّت، از جامعه و از زمان شروع مي‌شود. در اين روش مفسّر بايد زمان‌شناس، موضوع‌شناس، و آگاه به تفكّرات جديد فلسفي، اجتماعي، اقتصادي و… باشد و در يك كلام آگاه به زمان و مكان باشد. پنجم، در اين روش بين جاودانگي قرآن و مسايل جديد جمع مي‌شود. يعني ايجاد هماهنگي بين تجربه‌هاي بشري، نو‌آوري‌هاي انسان و اصالت قرآن و پيام‌هاي جاودانه آن. به عبارت ديگر همواره مفسّر بين اصالت جاويدان و عصري بودن جمع مي‌كند. ششم اين‌كه قرآن سيطره‌ي خود را بر زمان حفظ مي‌كند. قرآن ديگر يك كتاب مقدّس نيست كه تنها آن‌را براي ثواب بخوانند؛ بلكه در تمام مشكلات حضور پيدا مي‌كند وراه‌حل ارائه مي‌كند. با اين روش، حالت مهجوريت براي قرآن پيش نمي‌آيد. قرآن سراغ تك تك مشكلات و مسايل مي‌آيد، نظر و راه‌حل ارائه مي‌دهد. اين فوايدي است كه ما براي چنين روش تفسيري مي‌توانيم بيان كنيم.
بيّنات: اكنون بفرماييد جايگاه كتاب الحياة در ميان اين روش‌ها كجا است.
الحياة، تفسير موضوعي از قسمِ دوم است. در ملاقاتي كه با استاد حكيمي داشتم فرمودند: كار قرآنيِِ ما از روش اول نيست كه مثلاً برويم واژگان قرآن را يكي يكي أخذ كنيم و آيات را پيرامون آنها جمع كنيم و تفسير كنيم. كار ما اين است كه آمديم به زمان توجّه كرديم؛ مشكلات و حساسيت‌هاي زمان را در‌آورديم، و نظر قرآن را پيرامون آن ارائه داديم. بنابراين تفسيري است موضوعي، ولي موضوعاتش عصري و عيني است.
در واقع آن‌چه را كه مرحوم صدر در كتاب «المدرسة القرآنية» بيان مي‌كنند همين روش تفسيري عصري است، كه ايشان فلسفه‌ي تاريخ را به همين روش تفسير مي‌كنند. شاكله و هندسه‌ي كلّي الحياة هم تفسير موضوعي عيني و عصري است. تقريباً به همان روشي كه مرحوم صدر مي‌گويند. روش تفسيري عصري كه در الحياة به كار برده شده داراي يك مشخصات و مراحل مخصوص به خود مي‌باشد كه مي‌توان به عنوان ويژگي‌هاي «تفسير عصري الحياة» نام برد.
بيّنات: بنابراين كه الحياة هم تفسير موضوعي عصري است، آيا ويژگي هاي انحصاري هم دارد.
از ويژگي‌هاي تفسيري الحياة يكي اين است كه از نيازمندي‌ها، مسايل اجتماعي، سياسي، حقوق فردي، بين المللي و اجتماعيِ انسان شناخت دقيقي انجام گرفته است.
دوم نسبت به مطالب، معارف، اهداف، مقاصد و برنامه‌هاي دين كار كارشناسي و شناخت دقيق و بسيار پر‌زحمتي صورت گرفته است.
سوم اين‌كه اينها را در قالب‌هاي امروزي و به زبان و نثر روز ارائه كرده‌اند.
چهارم اين‌كه قواعد و مسايل دين با مشكلات زمان انطباق پيدا كرده. يعني مطالب كلّي را برمسايل جزئي وانساني تطبيق داده‌اند.
پنجم اين‌كه در الحياة راه تفسير عصري، بدون افراط و تفريط پيموده شده، كه اين خود نشان از برجستگي مؤلفان اين اثر سترگ دارد. زيرا كساني كه سراغ علوم مي‌روند بسياري اوقات است كه در آن علوم چون مطالبي را مي‌يابند، خودشان احساس كوچكي در مقابل آن علوم و مسائل مي‌كنند، مشعوف مي‌شوند، عاشق آن علم مي‌شوند، آنچه را كه آن علم مي‌گويد آن را مسلّم مي‌گيرند و با آن مسلّمات علوم مي‌آيند سراغ قرآن و روايات و بعد مي‌خواهند براي يافته‌هاي ظنّي بشري مؤيدات ديني پيدا كنند. اين راه افراطِ در استفاده از تجربه‌ي بشري است. و آفت بسيار بزرگي است كه دامن كارشناسان ديني را در بسياري از اوقات ـ‌‌خواسته و ناخواسته‌‌ـ مي‌گيرد. راه برون رفت از اين آفت بزرگ اين است كه ما بايد سراغ علوم و دانش‌هاي بشري برويم. به مسايل زمان، مشكلات و سؤالها توجّه كنيم اما جواب را از قرآن بگيريم. اين ارتباط را اگر حفظ كنيم دچار هيچ لغزشي نمي‌شويم، و الاّ بدترين لغزشگاه اينجا است. برخي ديگر اصلاً سراغ زمان نمي‌روند. مي‌گويند ما مي‌خواهيم فقط خالص، درِ خانه‌ي قرآن باشيم.بسيار خوب، امّا بالاخره اين قرآن ناظر به زمان است يا نه؟ هدايت بشر در آن گنجانده شده يا نه؟ مشكلات انسان را حل مي‌كند يا نه؟ شما بايد برويد مشكلات انسان‌ها را بياوريد در خانه‌ي قرآن و پاسخش را از قرآن بگيريد و ارائه بدهيد.
راه تفريط اين است كه ما سراغ علوم نرويم، و تنها پاسخ را از خود قرآن بخواهيم. اين ادعا شعاري بيش نيست. در اينجا راه صحيح ـ به دور از افراط و تفريط‌‌ـ آن است كه ائمه‌(ع) به ما ارائه دادند. در نهج‌البلاغه آمده كه قرآن را استنطاق كنيد. استنطاق يعني بگوييد درباره‌ي اينها شما چه مي‌فرماييد؟ سوال كنيد وجواب بگيريد. به نظر مي‌رسد كه اين راه لغزنده و بسيار خطرناك، در الحياة خيلي با سلامت طي شده است. يعني مؤلّفان از طرفي با علوم زمان، با مطالعات گسترده در زمينه‌هاي مختلف اجتماعي، سياسي، و با حشر و نشر با محرومان و با مكتب‌هاي سياسي، اطلاعاتِ بسيار وسيعي از آن‌چه كه در زمان مي‌گذرد داشتند و از طرف ديگر،حسّاسيت داشتند كه حقايق قرآن را در پاي اين مطالب قرباني نكنند و به دام التقاط نيفتند، و ديگر اينكه عشق سرشار به قرآن و روايات باعث شده كه مؤلّفان در آستانه‌ي قرآن قرار بگيرند و مطالب را از قرآن درآورند.
از آنجا كه آفتِ بزرگ استفاده‌ي عصري، تحميل نظرات و مكتب‌ها برقرآن و روايات است، در الحياة سعي شده راه صحيحِ استفاده از تفسير عصري از قرآن ارائه شود. و اين از امتيازات و ويژگي‌هاي بزرگ تفسير عصري در الحياة است.
بيّنات: آيا تفاوتي بين روش تفسير عصري كه در الحياة است با آنچه كه مرحوم صدر فرمودند، وجود دارد؟
بله تفاوت‌هاي عمده‌اي وجود دارد كه اگر آن‌ها را بيان كنيم، مشخص مي‌شود، الحياة چگونه تفسيري است. و با بيان آن تفاوت‌ها به يك سري امتيازات جديد در الحياة مي‌رسيم.
تفاوت اول اين‌است كه مرحوم صدر تنها در ضمن چند صفحه طرحي را ارائه كردند و يك نمونه از آن را در پرتو فلسفه‌ي تاريخ بيان كرده‌اند. در حالي كه در الحياة صدها موضوع با اين روش تبيين شده است.
دوم اين‌كه مرحوم صدر يك فقيه بودند. فقه تقريباً يك خاصيت واقع‌گرايي دارد. سؤال را از مردم مي‌گيرد و پاسخ مي‌دهد. شايد مرحوم صدر از فقه به اين روش تفسيري رسيده باشد. فقه هم يك روش تفسير عيني است، زيرا برخي اوقات فقه سؤال را از افراد مي‌گيرد و پاسخ به آنها مي‌دهد. ايشان در باب تفسير هم تقريباً چنين انديشه‌اي را ارائه كرده است. اما به نظر مي‌رسد كه مؤلّفان الحياة، با توجّه به اين‌كه از دانشوران بلند‌پايه و با‌سابقه‌اي در آشنايي با درد انسان معاصر هستند، با مكتب‌هاي گوناگوني كه داعيِ انسان‌گرايي را دارند آشنا بودند، و از طرفي با مكتب انسان‌سازِ اسلام كاملاً عجين بودند و آرمان‌هاي اين مكتب را مي‌دانستند و به خصوص با حيات سراسر آموزنده‌ي امامان شيعه آشنايي كامل داشتند، ظاهر اين است كه اينها از شناخت مكتب دين، به اين روش رسيدند. يعني از دانستن جامع پيام‌هاي انسان‌ساز دين، از آشنايي كامل با حيات طيّبه وجامعه‌ي انسان‌ساز قرآن.
بيّنات: آيا روشي كه براي مرحوم صدر بيان كرديد از آثار ايشان استفاده مي‌شود و يا اين‌كه خودشان در جايي بيان كرده‌اند كه من اين روش را از فقه اخذ كرده‌ام؟
از آنجا كه كار ايشان نظر به زمان دارد. به نظر مي‌رسد كه از طريق فقه به اين روش دست يافتند زيرا فقه هم نظر به زمان دارد. خلاصه اين‌كه مرحوم صدر از طريق مناقشات فقهي و آكادميك و توجه به زمان به اين روش رسيده‌اند. اما مؤلفان الحياة، از مباحثي همچون انسان‌سازي، هدايت و توجه به مكتب اين روش را پديد آورده‌اند.
سوم اين‌كه تفسير موضوعي در انديشه‌ي مرحوم صدر در برابر مشكل زمان به ميدان مي‌آيد. يعني مشكلات زمان را فهرست مي‌كنيم، سپس آنها را برقرآن عرضه مي‌كنيم و پاسخ مي‌گيريم. ولي در الحياة، قرآن و روايات به عنوان يك مكتب هدايتگر به ميدان مي‌آيد. يعني نه فقط در مقابل پاسخ به سؤالات و مشكلات، بلكه براي ارائه‌ي يك مكتب سيستماتيكِ انسانسازِ آرمان آفرين به ميدان مي‌آيد. در اينجا تفسير عصري به عنوانِ ارائه‌ي يك مكتب اداره كننده‌ي اجتماع به ميدان مي‌آيد و در ديدگاه مرحوم صدر در برابر حلّ مشكلات. از اين‌رو در الحياة، مجموعه‌اي به هم پيوسته و هماهنگ و سيستماتيك براي زندگيِ بشر امروز و اداره‌ي دنيا ارائه شده، در حالي كه مرحوم صدر چنين طرحي را ارائه نكرده‌اند.
چهارم اين‌كه مرحوم صدر فرمودند: ما آيات را در ارتباط با زمان بايد بياوريم و مشكلات زمان را حل كنيم. اما براي اين‌كه خودِ آيات را چگونه تفسير كنيم، روشي ارائه نكرده‌اند. بالاخره خود آيات را شما چگونه تفسير مي‌كنيد؟ زيرا ما بايد مشكل را با آيات حل كنيم. چنين چيزي در طرح مرحوم صدر به چشم نمي‌خورد. اما در الحياة روش و مباني براي تفسير بيان شده است. از جمله اينكه ما بايد آيات را با توجّه به اهداف و مقاصدش تفسير كنيم. مناسب است در اينجا نكته‌اي بيان كنيم: نويسنده‌ي نامور معاصر، حسن حنفي از مصر، اظهار مي‌كند كه من در تفسير قرآن در صدد تكميل رو‌يه‌ي مرحوم صدر هستم. يعني ايشان خيلي عاشق و شيفته‌ي اين حرف مي‌شود. طرح مرحوم صدر را مي‌پسندد و يك فردِ به اين بزرگي كه نويسنده‌ي بسيار پر‌تأليف، پركار، محقق و چهره‌ي شهير عالم عرب به حساب مي‌آيد، مي‌گويد من در صدد تكميل طرح مرحوم صدر هستم. با اين امتيازهايي كه ما براي روش الحياة بر روش مرحوم صدر گفتيم قاعدتاً ايشان از الحياة خبر ندارد، و هميشه استاد حكيمي در جلساتشان اظهار تأسف مي‌كنند كه چرا بايد در اين زمانه، امام صادق(ع) به اندازه‌ي خواجوي كرماني شناخته شده نباشد. خواجوي كرماني در بسياري از محافل ادبيِ دنيا شناخته شده است، ولي امام صادق‌(ع) شناخته شده نيست. اكنون اين اظهار تأسف را درباره‌ي الحياة داريم، چرا كه الحياة با اين وسعت، به اندازه‌ي يك روش تفسيريِ چند ورقي كه مرحوم صدر ارائه كرده، شناخته شده نيست. و بايد اظهار تاسف كنيم كه چنين روش و تفسير عصري با اين جامعيت و ويژگي‌ها همچنان ناشناخته مانده است.
بيّنات: چرا الحياة به عنوان يك كتاب روايي مطرح است نه يك كتاب تفسيري روايي و خود مؤلّفان الحياة نيز تلاشي نكرده‌اند تا اين اثر به عنوان يك كتاب تفسيري معرفي شود!؟
بله، الحياة اين‌گونه است. ولي واقعيتش اين است كه با توجه به گفتارهايي كه خودشان دارند كه در الحياة، روايات را در دامنه‌ي آيات مي‌آورند و بدين وسيله آيات را تبيين مي‌كنند، خودش تفسيراست.
تفسير عبارت است از توجه به اهداف و مقاصد آيات، كه آنها براي تحقق چه هدفي نازل شده‌اند و چه مقصد و هدفي را تعقيب مي‌كنند. كشف، دريافت و مطالعه روي مقاصد و اهداف آيه و آيات و سوره‌ها كاري است كه در تفاسير به آن پرداخته نشده است.
بيّنات: تاكنون درباره‌ي دو وجهه‌ي تفسيري الحياة، يكي تفسير موضوعي و ديگري تفسير مأثور، گفت‌وگو كرديم. بخش ديگري باقي ماند، كه در بحث‌هاي گذشته اشاره فرموديد و آن تفسير قرآن، به اهداف و مقاصد است و نظر حضرت عالي اين بود كه الحياة به اين وجهه‌ي تفسيري هم توجّه خاص و دقيقي دارد. اكنون از شما مي‌خواهيم كه در زمينه‌ي اين بخش هم توضيحاتي بفرماييد.
چنان كه بيان شد، در كتاب وزين الحياة، وجوهي از تفسير بكار رفته، مانند: تفسير مأثور وتفسير موضوعي و تفسير آيات به اهداف و مقاصد. تاكنون درباره‌ي تفسير موضوعي و مأثور گفت‌وگو كرديم. امّا تفسير به اهداف و مقاصد، كه خود اين اصطلاح، تقريباً نو است. در ميان محقّقان عرب و مفسّران كشورهاي اسلامي، در باب مقاصد سوره‌ها اخيراً بحثي رواج پيدا كرده و مطالعاتي را در باب كشف و بيان مقاصد سوره‌ها انجام داده‌اند. ما هم در گذشته مقاله‌اي در بيّنات آورديم، با عنوان «تفسير به شخصيت سوره‌ها» و توضيحاتي در اين باب داديم. امّا در اين باب كه هر‌آيه مي‌تواند مقصدي را تعقيب كند يا مجموعه‌اي آيات مي‌تواند مقصدي را تعقيب كند يا قرآن كريم مجموعاً در پي تحقّق اهداف و مقاصدي است، هنوز گامي برنداشته‌ايم و تأليفي در اين زمينه به چشم نخورده است. الحياة يكي از گام‌هاي بلندي، كه برداشته و كارهاي بزرگي كه مؤلّفان آن انجام داده‌اند اين است كه در اين راستا كوشش كردند، وقتي كه آيات را مي‌آورند، هدف نهايي آيات را هم ترسيم كنند يا وقتي كه، مجموعه آياتي را در يك موضوعي جمع مي‌كنند، خواننده را با مقصدِ اين مجموعه آيات آشنا كنند و مقاصد و اهداف آنها را فرا روي انسان قرار مي‌دهند. اين كار بزرگ و نشده‌اي است و يك نحو تفسيري است كه با اين همه كارهايي كه براي قرآن شده، تاكنون براي آن كاري نشده است.
به جهت اين‌كه ما بتوانيم با اين روش تفسيري بهتر آشنا شويم، در اين‌باره در بيانات حضرت امام‌(ره) فرمايشات بسيار جالبي آمده، در واقع ايشان ايرادهاي مفصّلي برتفاسير موجود دارند، به گونه‌اي كه مي‌فرمايند: به نظر نويسنده تفسيري برقرآن نگاشته نشده. اين حرف را شخصيتي مي‌زند كه مي‌شود گفت: گزافه گويي ومبالغه در حرفهايش نيست. در توضيح اين مطلب مي‌فرمايند: تفسير واقعي اين است كه مقصد آيات را روشن كند و اهداف آيه‌ها و قرآن كريم را بيان كند. در واقع آنچه را كه ايشان مدّ نظر قرار مي‌دهد و آن‌را تفسير مي‌داند، تفسير به اهداف و مقاصد است. در اينجا براي اينكه با كار بزرگي كه الحياة كرده آشنا شويم وتقريباً جوانب آن در ذهن ما بيشتر ترسيم شود، بسيار مناسب است كه به طرح قرآني امام خميني بپردازيم. چون مي‌بينيم كه كاري كه الحياة كرده در واقع همان طرحي است كه در ذهن حضرت امام خميني بوده است. هرچند كه به حسب كاوُشي كه ما انجام داديم، ارتباطي از نظر تأثير و تأثّر بين اين دو نبوده است. از طرفي نمي‌شود گفت حضرت امام‌(ره) مثلاً الحياة را ديده و اين طرح را و اين حرف را از الحياة گرفته و به عكس نمي‌شود گفت، كه الحياة اين كارش را براساس حرف امام خميني‌(ره) انجام داده است. زيرا مباني الحياة به سي سال قبل برمي‌گردد كه حرفهاي امام به اين صورت آشكار نبوده است. لكن مي‌بينيم كه يك حرف مشترك در اين بين وجود دارد. حالا تفاوتي هم بين اينها هست كه حرف امام، طرح است و حرف اينها، عمل است، كه اين‌را هم در پايان خواهيم گفت. از اين‌رو براي اين‌كه بتوانيم جنبه‌ي تفسيري كه در تمام جوانب الحياة و تجسّم يافته كاملاً تجزيه و تحليل كنيم، ناچاريم با طرحي كه حضرت امام در باب تفسير دارند، آشنا شويم. زيرا با طرح آن، به عظمت كاري كه در الحياة انجام گرفته پي‌مي‌بريم. در واقع ما مي‌خواهيم با بررسي طرح امام خميني، هم عظمت الحياة را نشان دهيم و هم به ديگران نشان بدهيم كه اين راه نرفته را در باب تفسير طي كنند.
حضرت امام‌(ره) نگاه خاصي به تفاسير دارند. مثل اين‌كه اين تفسيرها خيلي چنگي به دل نمي‌زند و گويا تفسيري بر قرآن نوشته نشده است و عيب تفسيرها را در دو چيز مي‌بينند: يكي اين‌كه اينها نوعاً تفسير نيستند، بلكه گام‌هايي هستند در راه ترجمه‌ي آيات قرآن كريم. دوم اين كه اينها تك بعدي با قرآن برخورد مي‌كنند مثلاً بعضي از بُعد اجتماعي به قرآن نگاه مي‌كنند. تفسير ديگري، فقط از بعد تاريخي يا بعد علمي، فلسفي و يا عرفاني قرآن را مي‌بيند. ايشان يك ايراد اساسي بر همه‌ي اينها دارند، حتي بر تفسيرهاي عرفاني و فلسفي و آن اين است كه چهره‌ي واقعي قرآن در پس همه اينها پنهان مي‌ماند و اين عين آنست كه از يك شخص فقط دست يا پايش را احساس كنيم، چشمش را ببينيم و بگوييم كه انسان آن است كه فقط مي‌بيند و يا آنست كه فقط مي‌انديشد و …. از اين‌رو با اين تفاسير افراد نمي‌توانند قرآن را با چهره‌ي كامل و جامع الأطرافي كه دارد مطالعه كنند.
مطلب مهم تر اين است كه اين تفاسير به طور عمده كارشان اين است كه در ذيل آيات با توضيح دادن معناي لغات و واژگان و بيان شأن نزول و توضيحات تاريخي، آيات قرآن را تفسير مي‌كنند و در واقع معنايي روشن از آيه ارائه مي‌كنند و غرض اصلي اين است كه با رفع ابهام از آيه، از محتوي و معني آيه پرده بردارند. با اين ديدگاه، تفسيري موفق و چشمگير است، كه بتواند خود را به اين هدف نزديك كند و معناي روشني از آيه فراروي انسان قرار دهد.
از منظر حضرت امام‌(ره)، اين كار گامي است در راه تفسير قرآن، و اصلاً با تفسير واقعي قرآن ارتباطي ندارد. زيرا اگر كسي زباني را ندانست و ما براي او آن زبان را ترجمه كرديم و لغاتش را بيان كرديم، آيا اين تفسير است يا ترجمه؟ اين يك نحوه ترجمه‌ي آزاد است و ايشان كار مفسّر عادي را، يك نحوه ترجمه‌ي آزاد مي‌دانند و ما در علم اصول خوانده‌ايم كه اخذ به ظاهر تفسير نيست.اگر ما لغات يك آيه‌اي را معني كرديم و بعد فهميديم كه وقتي عرب، فلان آيه را مي‌خواند منظورش اين است. اين فهم ظاهر آيه و اخذ به ظاهر آن است. بايد اين ظاهر را فهميد تا قدم بعدي كه تفسير است آغاز شود.
تفسير عبارت است از توجه به اهداف و مقاصد آيات، كه آنها براي تحقق چه هدفي نازل شده‌اند و چه مقصد و هدفي را تعقيب مي‌كنند. كشف، دريافت و مطالعه روي مقاصد و اهداف آيه و آيات و سوره‌ها كاري است كه در تفاسير به آن پرداخته نشده است. چون آيات كه نازل شده يك منشأ داشته و يك هدفي را تعقيب مي‌كند و ما عموماً روي مقصد آيات مطالعه نمي‌كنيم. البته روي منشأ آيات مطالعات گسترده‌اي شده است. مثلاً سبب نزول، شأن نزول، اسباب نزول، يعني همان رويداد يا حادثه‌اي كه باعث شده اين آيه يا آيات درباره‌ي آن واقعه نازل شود. شايد دهها كتاب مستقل و صدها بحث شأن نزول در ضمن كتاب‌هاي علوم قرآني و هزاران مطلب شأن نزول در ضمن تفسير‌ها آمده است. البته بيان شأن نزول فوايدي و اهميتي دارد و بالأخره مي‌رساند كه اين رويداد باعث شده اين آيه نازل شود.
لكن سؤال بعدي اين است كه اين آيه براي چه آمده و اهداف نزول آن چيست؟ روي هدف مطالعه نشده است. سخن حضرت امام‌(ره) اين است كه ما بايد روي مقصد آيات مطالعه و بررسي كنيم. وظيفه‌ي مفسّر اين است كه بگويد اين آيه مقصدش چيست؟ مثلاً اين آيه‌ي شريفه وقتي به پيامبر مي‌فرمايد: «قل انّما انا بشر مثلكم يوحي اليّ‌…» اين چه مقصدي داشته كه خداوند به پيامبرش امر مي‌كند كه اعلام كن به مردم من بشري مثل شما هستم. آيا چون پيامبر، به چشم مردم بزرگ مي‌آمد و ابهّت داشت، و اين باعث مي‌شد كه مردم نتوانند حرفشان را با او در ميان بگذارند و صحبت خودشان را بكنند و مراجعه درستي با پيامبر داشته باشند. به پيامبر مي‌گويد: اعلام كن كه من نيز مثل شما در خلقت ظاهري، فردي از انسانها و از شما هستم.‌
البته با اين طرح تفسيري وظيفه‌ي مفسر نيز عوض مي‌شود، زيرا بر‌طبق بينش سنّتي و عادي در باب تفسير، وظيفه‌ي مفسّر آن است كه پرده از محتوي و معناي آيه بردارد و مفهوم واضح و روشني را از آيه در ذهن مخاطب القا كند، و يك كار علمي ـ آموزشي انجام دهد. همين‌كه مخاطب فهميد اين آيه چه مي‌گويد، كار او پايان يافته تلقي مي‌شود.
در حالي كه حضرت امام دو وظيفه‌ي ديگر براي مفسّر مي‌افزايد :
اول، اين‌كه مفسّر وظيفه دارد كه از مقصد آيات نيز پرده بردارد.
قرآن كريم هيأت مجموعي و هيأت كاملِ جمعي دارد. با دست يافتن به مقصد آيات و سوره‌ها و قرآن كريم و مطالعه‌ي مجموعي روي آن، مي‌توانيم چهره‌ي زيباي قرآن كريم را به طور كامل از بيرون مطالعه كنيم.
دوم، اين‌كه مفسّر كوشش كند تا افراد را به طرف آن هدف حركت دهد، و نزديك كند، و همچنين تلاش كند تا مضمون آيه را در جامعه تجسم بخشد. بنابراين مفسّر تنها يك كار علمي ـ پژوهشي انجام نمي‌دهد. بلكه با كوشش خود در راه عملي ساختن معناي آيه، به هدايت و سازندگي انسانها كمك مي‌كند و اينجاست كه مفسّر چهره عوض مي‌كند و به يك مربي ، مجاهد و فردي كه در قبال ديگران و جامعه احساس مسئوليت مي‌كند، تبديل مي‌شود، و ديگر به هيچ وجه نمي‌تواند نسبت به مقاصد و اهداف آيات و قرآن كريم بي تفاوت باشد، زيرا هدف مفسّر از هدف قرآن كريم جدا نيست. بلكه مفسّر لازم است در افق قرآن قرار گيرد، و ديگران را در راستاي تحقق اهداف قرآن را قرار دهد. و احساس مسئوليت كند كه چرا قرآن مهجور مانده است و اهداف آن عينيت پيدا نكرده است. از باب نمونه خداوند داستان ابليس را مي آورد تا انسانها از صفات پست و تكبر نجات پيدا كنند، نه اينكه فقط آن داستان را بفهمند. هدف كلي از تمام آيات اين است كه انسانها به كمال برسند و مفسّر نيز بايد آن هدف را تعقيب كند؛ و با موعظه و بيان تاريخ و توجه و تذكر به آخرت و بهشت و جهنم، قلبها را از خواب غفلت بيدار كند و كاروان دلها را به سوي خداوند به حركت درآورد.
علاوه برآنچه گفته شد، در پرتو اين بينش تفسيري، زبان و مخاطب تفسير نيز عوض مي‌شود، زيرا در تفاسير ديگر براي فهم معنا با عقل انسانها گفت‌و‌گو مي شد چون عقل است كه معناي آيه را مي‌فهمد. اما تفسيري كه كشف مقصد و مقصود آيات را وجهه‌ي همت خويش قرار داده است، با دل انسانها ارتباط بر قرار مي‌كند و با آن به صحبت مي‌پردازد، و در اينجاست كه عشق به دلدادگي در نهاد آدميان ايجاد مي شود و با شور و شيدايي در راه معبود و معشوق حركت مي‌كند و به عبادت خدا و عمل صالح و كمك به انسانها مي‌پردازد.
ايشان مي‌فرمايند: «قرآن بايد اين چنين تفسير شود و اين را از بديهيّات و مسلّمات مي‌دانند، و چون ما به قرآن توجه كافي نداشته‌ايم، از آن دور افتاده‌ايم. اگر انسان خطش عوض شود ممكن است هزاران سال روي اين خط غلط حركت كند.» يكي از تأسف‌هايي ديگري كه ايشان نسبت به قرآن كريم دارند، اين است كه قرآن را از عترت جدا كردند و ايشان به صورت: «انا للّه و انّا اليه راجعون» اين مطلب را ذكر مي‌كنند. «همين‌كه جدايي قرآن و عترت حاصل شد، خط عوض شد و مسير انحراف آغاز شد. آن وقت تمام كارهايي كه روي قرآن كريم انجام شد و بيش ازهزار سال زحمت كشيديم، مي‌بينيم كه روي آن خطي كه بايد كار كنيم، كار نكرده‌ايم. شما فكر كنيد اين همه كوشش و مجاهدت كه پيرامون قرآن شده اگر روي خط صحيح انجام مي‌شد، چه كشف‌هايي از آيات قرآن مي‌شد و چه مطالبي راجع به قرآن گفته مي‌شد و چه سازندگي‌هايي صورت مي‌گرفت.»
حضرت امام(ره) در بيان تفسير و وظيفه مفسّر در كتاب «آداب الصلوة» مي‌فرمايند:
به عقيده‌ي نويسنده تاكنون تفسير براي كتاب خدا نوشته نشده. به طور كلّي معني «تفسير» كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد؛ و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف، كه به شهادت خداي تعالي كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوكِ انسانيّت است، بايد مفسّر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداي به عالم غيب و حيث راه نمايي به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيّت را به متعلّم بفهماند. مفسّر وقتي «مقصد» از نزول را بما فهماند مفسّر است، نه «سبب» نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است. در همين قصه‌ي آدم و حوا و قضاياي آنها با ابليس، از اوّل خلقت آنها تا ورود آنها در ارض، كه حق تعالي مكرّر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواعظ مذكور و مرموز است و ما را به چقدر از معايب نفس و اخلاق ابليسي و كمالات آن و معارف آدمي آشنا مي‌كند و ما از آن غافل هستيم.
بالجمله، كتاب خدا، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است؛ كتاب تفسير نيز بايد كتاب… اخلاقي و مبيّن جهات عرفاني و اخلاقي و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسّري كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهميت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلي انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده. و اين يك خطايي است كه قرنهاست اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روي مردم مسدود كرده. ما بايد مقصود از تنزيل اين كتاب را قطع نظر از جهات عقلي ـ برهاني، كه خود به ما مقصد را مي‌فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنيم.
بيّنات: توجه به مقصد آيات چه نتايجي را نصيب انسان مي‌كند؟
براي اين كار چند فايده مي‌توان برشمرد: اوّل: اين كه پي به عظمت قرآن كريم مي‌ببريم، ايشان جملات زيادي در اين باره دارند كه عظمت هر كلامي بستگي به عظمت اهداف آن كلام دارد، اهداف بلند، نشان دهنده‌ي بلندي آن كلام است. ما اگر مقصد آيات را كشف كنيم پي به عظمت خود آيات مي‌بريم، يعني در واقع ما از آثار و اهداف بلند قرآن، شخصيّت خود آيات را مي‌فهميم.
دوم: تعيين قلمرو دين و شناخت گوهر دين، اگر ما بياييم مقاصد قرآن را دسته‌بندي و كشف كنيم، گوهر دين را به دست مي‌آوريم. مثلاً نسبت به حاكم چه صفاتي را مي‌پسندد، نسبت به جامعه‌ي ديني چه اهدافي را تعقيب مي‌كند، قلمرو دين را در همه زمينه‌ها مي‌توانيم به دست بياوريم.
سوم: اينكه بين قرآن و مردم يك ارتباط متقابل است، قرآن باعث مي‌شود مردم ساخته و هدايت شوند و همين مردم از ارزش‌هاي قرآني دفاع مي‌كنند. حال اگر ما اهداف را در آورديم، مردم خود بخود مي‌فهمند كه بر چه اساس بايد ساخته شوند و از چه ارزش‌هايي بايد دفاع كنند.
چهارم: كه شايد مهم‌ترين حرف در اين باب باشد، دريافت شخصيّت قرآن كريم است.
قرآن كريم هيأت مجموعي و هيأت كاملِ جمعي دارد. با دست يافتن به مقصد آيات و سوره‌ها و قرآن كريم و مطالعه‌ي مجموعي روي آن، مي‌توانيم چهره‌ي زيباي قرآن كريم را به طور كامل از بيرون مطالعه كنيم. مثلاً اگر ما يك انساني را نگاه كنيم. اگر كسي همه اين انسان را نبيند بلكه فقط دست او را لمس كند، مي‌گويد: انسان آن است كه حركت مي‌كند. اگر فقط انديشه انسان را ببيند مي‌گويد: انسان آنست كه فكر مي‌كند. اگر فقط چشم او را ببيند مي‌گويد: انسان آن است كه مي‌بيند. ولي ديدن اين اجزا اصلاً زيبايي ديدن آن مجموعه را ندارد. انسان يك مجموعه‌اي است كه فكر، چشم، عقل، حركت و‌… دارد؛ و ديدن جلوه‌ي كامل از نماي وجود شخصي، با احساس يك بعدي و تك بعدي امكان ندارد، بنابراين ما بايد مجموعه را دريابيم و با دريافتن مجموعه به اين هيأت جمعي نگاه كنيم تا شخصيت قرآن براي ما ظاهر شود. و اگر ما روي مقصد آيات مطالعه كرديم مي‌توانيم به شخصيّت جمعي از قرآن كريم برسيم.
مناسب است اشاره كنم كه وقتي مفسّر روي مقصد قرآن كار مي‌كند، مي‌تواند روي چهار محور كار كند: مقصد آيه، مقصد آيات، مقصد سوره، مقصد كل قرآن كريم. اين چهار محور كار مفسّر قرآن كريم است.
بيّنات: اكنون با توجه به توضيحاتي كه در زمينه‌ي تفسير به اهداف و مقاصد از حضرت امام نقل كرديد بفرماييد كه الحياة چگونه به اين مهم دامن زده و چگونه به اين موضوع پرداخته است.
اگر نگاهي گذرا به الحياة داشته باشيم، مي‌بينيم در ذيل موضوعات، آيات مي‌آيد، بعد روايات مي‌آيد. موضوعات به صورت باب آورده شده و با عنوان كلي فصل از هم جدا شده است و پس از پايان هرفصل، عنوان «نگاهي به سراسر فصل» نگاهي كلي به فصل دارد و گاه خلاصه‌اي از فصل و نتايج و مقاصد آن را بيان مي‌كند. با دقت در اين بخش الحياة در مي‌يابيم كه تكيه‌ي ما در اينجا به اين «نگاهي به سراسر فصل»ها است. نظر نهايي اين است كه مقصد و مقصود از مجموع آيات و روايات را در اينجا بيان كند، به گونه‌اي كه خواننده اگر در آن دقت كند، خودش را در مقصد آيات قرار داده و با اهداف آيات آشنا شده است. مثلاً در باب شناخت كه پنجاه فصل دارد، يا در باب ايمان، يا در باب اصول كلّي رسالت انبيا، يا در باب رسالت علما، يا در باب مسايل اقتصادي كه فصل‌هايي باز مي‌شود، چهل‌تا، پنجاه‌تا فصل باز مي‌شود،بعد كه تمام مي‌شود مي‌گويد: «نگاهي به سراسر فصل». در واقع يك نگاه كَلاني دارد به تمام فصل‌ها. مثل اين كه شما در كنار يك باغ بايستيد و به منظره‌ي ايجاد شده از باغ نگاه كنيد. اين غير از آن است كه برويد پاي يك درخت بنشينيد و مطالعه كنيد. فصل‌هاي آنجا هم مثل درختي است كه كاشته مي‌شود، مثل گلي است كه در زمين مي‌رويد، ولي وقتي كه مي‌گوييم «نگاهي به سراسر فصل»، يعني نگاهي كَلان، و وسيع در مجموع، كه از اين مجموع ما چه مي‌فهميم؟ وقتي به مجموعه نگاه مي‌كنيم، اسباب، نتايج، آثار، مقصد، و اهداف از آن بيرون مي‌آيد. به گونه‌اي كه اگر نگاهي به سراسر فصل را جدا كنيم و از الحياة بيرون بياوريم، نقصي پديد مي‌آيد، براي گروهي كه حوصله‌ي مثلاً ديدن روايات و آيات و چند تا روايت در يك باب را ندارند، و مي‌خواهند بدانند نظر اسلام در اينجا چيست؟ مي‌خواهند خلاصه و فشرده‌اي از نظر دين مثلاً در باب شناخت بدانند خود اين مجموعه به خوبي مي‌تواند نشان دهد كه نظر اسلام در اين باب چيست، يا در باب ايمان، اقتصاد و… چيست؟ براي كشف ديدگاه‌هاي كلّي، نشان دادن مسايل كلّي اسلام خود اينها مفيد و بسيار جامع الاطراف است. اگر اينها جداي از الحياة، كنار هم قرار بگيرند، مي‌توانند به طور فشرده يك موضوع مثلاً دويست صفحه‌اي يا صد صفحه‌اي را در پنج صفحه نشان بدهند. و اگر كسي هم خواسته باشد تفسير كند آيات را به مقاصد و اهداف، چنين كاري بايد بكند. يعني بعد از آن‌كه واژگان را بيان كرد و آيه را تفسير كرد، بگويد مقصود از اين آيه چيست و چه اهدافي را اين آيه تعقيب مي‌كند. نظير اين كاري كه آقايان در پايان هر‌فصل انجام دادند. مي‌بينيد كه امام دو وظيفه براي مفسّر بيان كردند، و دقيقاً آن دو وظيفه در كار اين آقايان تبلور دارد. وظيفه‌ي اول اين بود كه كشف اهداف و مقاصد آيات را بكند. وظيفه‌ي دوّم اين بود كه مفسّر كوشش كند، كه اين مفاهيم تجسّم پيدا كند. و اگر كسي در اين بخش الحياة دقّت كند، تمام اين‌ها، بياناتي سرشار از احساس مسئوليّت، گدازنده و وادار كننده‌ي انسانها به عمل است.
منتها تفاوت سخن حضرت امام با كار الحياة اين است كه آن فقط بيان و يك طرح است. ضمن اينكه بيان يك طرح هم آسان نيست. و خودش ارزش بالايي است. بخصوص طرحي كه از ضوابط و قواعد علمي برخوردار باشد، چهارچوب دار باشد و با مطالعه و سابقه‌ي طولاني همراه باشد و از يك فرد پُخته در مسايل مختلف صادر شده باشد. ولي طرح تا به عمل برسد، قواعد و ضوابطي را مي‌طلبد كه اين هم دشواري‌هايي دارد. ولي اگر طرحي به اجرا نرسد، فراموش مي‌شود و از بين مي‌رود. زيرا آنچه به يك طرح جنبه‌ي ماندگاري مي‌دهد و مي‌تواند بين پژوهشگران، در محافل علمي و پژوهشي مطرحش باشد، دو چيز است. يكي اين است كه آن طرح مورد فحص و گفت‌وگو قرار بگيرد و دوم اين‌كه آن طرح عملي شود.
براي اين‌كه تفاوت اين مسأله كاملاً آشكار شود، تفسير الميزان را به عنوان نمونه عرض مي‌كنم، چرا كه، تفسير الميزان تجسّم يك طرح تفسير قرآن به قرآن است البته نه به معناي حذف روايات در مقام تفسير، چون تفسير قرآن به قرآن در شماري از آيات عملي است نه همه‌ي قرآن، و از اين جهت علاّمه طباطبائي بحث‌هاي «روائي» فراوان در الميزان آورده است. علاّمه در ذهنش آمده تفسير آيه به آيه، آيات به آيات، قرآن به قرآن، بعد براساس آن طرح، يك دوره قرآن را تفسير كرده است. اگر اين كار در مرحله‌ي طرح بود، ضمن اين كه حرفي بود و عظمت داشت، ولي آن كجا تا اين‌كه يك دور تجسّم پيدا كرده است. طرح حضرت امام هم واقعش، سر و صدايش، از بيّنات درآمده، و بيّنات باعث شد كه اصلاً بفهمند امام در وادي قرآن حرف تازه دارد. اگر حرف امام كه در حدّ يك طرح بود، يك تفسيري از قرآن، يا چند جزئي هم برآن اساس نوشته شده بود، ديگر اين طور مغفول نمي‌ماند. ولي در الحياة اين طرح عملي شده است و مؤلفان آن كاملاً توانسته‌اند مقاصد آيات و اهداف آن را كشف و بيان كنند. و ديگران بايد به اينكار ادامه بدهند.
اتفاقاً من بررسي ذهني مي‌كردم، ديدم بين كتاب‌هايي كه شبيه اين طرح تأليف شده چنين چيزي در الحياة ابتكاري است. شما «ميزان الحكمة» را نگاه كنيد، «سفينة البحار» را نگاه كنيد، خود «بحار‌الانوار» را نگاه كنيد. در پايان ابواب اين‌گونه نيست، كه بگويند نگاهي به اين باب. تنها در الحياة است كه چنين كاري شده است و كارِ ابتكاري و جديد و نويي است، كه ديگران چنين كاري را انجام ندادند. البته دشواري اين راه را هم بايد بدانيد كه شما يك باب را رواياتش را ببينيد. بعد ديد كلان داشته باشيد، و بتوانيد در ذهن جمع كنيد اينها را. باب‌بندي و فصل‌بندي كنيد و بعد، نتيجه و اثر، درست كنيد. اين كار، يك مغز كلان‌نگر مي‌خواهد. يك فكري كه پاي جزئي مي‌ماند و نمي‌تواند مجموعه‌ي اينها را بريزد در لابراتوار ذهن و يك نتيجه‌گيري بكند، نمي‌تواند چنين كاري بكند و در الحياة چنين كاري بزرگي انجام شده است. متأسفانه با اين كار بزرگ الحياة، ـ «نگاهي به سراسر فصل»ـ خيلي‌ها آشنا نيستند.
بينّات: بنابر آنچه فرموديد، آيا اگر كه اين نگاه‌هاي به سراسر فصل نباشد، باز هم الحياة نشان دهنده‌ي اين سخن هست ؟
نخير. ببينيد اگر اين «نگاه به سراسر فصل»‌ها نباشد، مي‌شود گفت كه اينها مقاصد آيات را موضوع قرار دادند، ولي به بيان نياوردند. و تا به بيان نيايد افراد پي نمي‌برند.
بيّنات: اگر آيات را جمع مي‌كردند و روايات نبود و باز اين نگاه به سراسر فصل‌ها بود، فايده‌اي داشت؟
نَه، نمي‌توانست كشف كند. يعني اينها تِزشان اين است كه در پرتو روايات مي‌شود، مقصد آيات را كشف كرد. با آيات، روايات و بياناتي كه خودشان دارند، مجموعاً كشف مقاصد مي‌شود.
بيّنات: يعني در واقع اگر به حديث ثقلين بخواهيم عمل كنيم، كشف اهداف و مقاصد مي‌شود و إلاّ نمي‌شود.
بله، اگر كسي خودش به آيات نگاه كند و در واقع روايات را كنار بگذارد، اين مثل اين مي‌ماند كه از يك زاويه‌ي تنگ به مقاصد و اهداف نگاه كند، نمي‌تواند چهره‌ي كامل اهداف و مقاصد را به ديگران نشان دهد. اين مطلبي است كه مي‌شود گفت در الحياة انجام گرفته است.
بيّنات: تا الآن آنچه را كه درباره‌ي الحياة لازم بود، صحبت شد و جوانب مختلف آن بررسي شد. لكن كار به اين بزرگي كه انجام مي‌شود، در كنارش پيشنهادات، انتقادات و كارهاي ديگري ممكن است به ذهن افراد برسد. به نظر شما چه كارهايي را بعد از اين مي‌شود در مورد الحياة انجام داد، و چه كارهايي باقي مانده كه يا مؤلّفان بزرگوارش مهلت پيدا نكردند و يا آن موقع انگيزه‌ي خاصي در اين موارد نداشتند.
عرض كنم يكي از بزرگ‌ترين كارهايي كه درباره‌ي الحياة مانده اين است كه مؤلفان توفيق پيدا كنند، اين كار را به اتمام برسانند. يعني الحياة ارزش خودش را كم كم به ديگران نشان مي‌دهد و جاي خودش را باز مي‌كند و اين زحمتي كه مؤلفان كشيدند، ديگر كسي چنين زحمتي نخواهد كشيد و كار را با اين متانت و با اين قدرت و قوت ادامه نخواهد داد و تنها خود اينها هستند كه بايد اين ابتكار را به اتمام برسانند. بنابراين در اولويت كار الحياة، يكي تكميل و تتميم بقيه‌ي مباحث جلدهاي آينده‌ي الحياة است، كه تا چهارده جلد وعده داده شده و اميدواريم كه مؤلّفانش توفيق پيدا كنند و اينكار را تكميل كنند. از اين مسأله كه بگذريم چندين پيشنهاد ديگر مي‌شود مطرح كرد:
يكي اين است كه الحياة نمايه‌سازي بشود. موضوعات بسياري غير از موضوعاتي كه عنوان گذاري شده، در اين كتاب آورده شده و اينها را كسي نمي‌داند كه كجاست. بايد موضوع‌شناسي دقيقي از الحياة انجام بگيرد و بعد از اين‌كه موضوع‌شناسي شد، با موضوعاتي كه خود الحياة عنوان دارد، به صورت فهرست الفبايي تنظيم شود تا مراجعه براي ديگران آسان باشد. دوم: معجم آيات؛ كه «بيّنات»، در اين راستا گامي برداشته و در همين شماره‌ي ويژه آمده است.
اهميّت اين كار بدان جهت است كه امروز در ايران معاصر ترجمه‌ي قرآن كريم رونق و رواج خيلي خوبي پيدا كرده، و اين مسأله‌ي با ميمنت و مباركي است. چندين ترجمه‌ي مهم در همين دَه سال اخير برقرآن كريم نوشته شده است، كه از طرف اديبان بزرگ، دانشمندان، انسان‌هاي با سواد و اهل فن بوده است. لكن يك سري خلأها در ترجمه‌ها به چشم مي‌خورد. از جمله خلأها اين است كه برخي نويسندگان هستند كه در جنبه‌هاي دانشگاهي، ادبيات روز، يدِ طولاني دارند، اما در باب ادبيات عرب و ظرايف و نكته‌هاي نهفته در ادبيات عرب چندان كاري نكرده‌اند. يعني زبان فارسي را تا حدّ هنري بسيار بالايي خيلي خوب مي‌دانند. اما زبان عربي را در آن حد نمي‌دانند و يا كم مي‌دانند. اين در كار ترجمه، نقص است. برخي ديگر هستند كه عربي‌دان بسيار خوبي هستند، ولي فارسي را خوب نمي‌شناسند. و نقد و انتقادهايي كه برترجمه‌ها هست ـ كه بسياري از نقدها در خود بيّنات چاپ شده است ـ، به يكي از اين دو جهت برمي‌گردد. مي‌دانيم در الحياة، بيش از دو هزار آيه آورده شده، و توسط آقاي احمد‌آرام ترجمه شده، مهم‌تر از آن، اين است كه با دقت نظر خود استاد حكيمي اينها ويراستاري شده و تطبيق شده است.
و اين در حالي است كه استاد در وادي مسائل عربي، معاني، بيان، ـ در آن سطحي كه در قديم مشهد ما ادبيات را مي‌خواندند ـ ايشان شاگرد اديب نيشابوري بودند. ادبيات فارسي استاد هم، همه آشنا هستند با كتاب‌هاي ايشان، سوابق ايشان، تخصّص و دقت نظر ايشان. اگر از سوي فرد چنيني دو هزار آيه ترجمه شود اين مي‌تواند براي مترجمان قرآن محل مراجعه واقع شود، تا به لغزشگاه نيفتد. در اين‌گونه موارد است كه چون نمي‌داند، اين آيه كجاي الحياة ترجمه شده، يك معجم آيات لازم دارد.
سوم: معجم روايات است. معجم روايات از چند جنبه اهميت دارد. يك جهت اين است كه اين روايات هرجا كه آمده، با موضوعي گره خورده و مرتبط شده، و بعد گره خورده به آياتي، به اين معنا كه، يعني يك نفر آيه‌اي را خواسته باشد بفهمد، هم موضوع اين آيه گيرش مي‌آيد و هم آياتي كه مربوط به اين روايت است، گيرش مي‌آيد، و اين مهم است كه بدانيم اين روايت، به كجاها مرتبط است، و چند روايت هم مضمون خودش هم در آنجا آورده شده. از اين‌رو اگر بخواهيم بدانيم روايتي در كجاي الحياة است و روايات مرتبط به آن را بدست آوريم، به اين معجم نياز داريم. جنبه‌ي دوم، جنبه‌ي ترجمه‌ي روايات است، زيرا روايات ما معمولاً ترجمه‌هاي اديبانه‌اي خوبي ندارند و ترجمه‌هاي موجود آبرومندانه نيست. لذا اگر معجمي برروايات الحياة نوشته شود، چنين نتايج و فوايد پژوهشي را مي‌‌‌تواند عائد جامعه‌ي تحقيقي بكند.
چهارم: كه خود مؤلفان هم آرزوي آن را دارند و كار نشده‌اي است، تفسير الحياة است. تأليف الحياة تا شش جلد انجام شده كه اميد تكميل آن را داريم. ترجمه هم كه الحمد‌للّّه در همين جلدها انجام شده، مي‌ماند تفسير الحياة كه كار لازمي است كه اگر بخواهند اين كار در زمان خودش رونق پيدا كند و خاموش نشود، بايد تفسير شود، تا در محفلها رونق پيدا كند.
بيّنات: يعني در واقع همان نگاه به بابها را گسترش بدهند و با تفصيل بيشتر از آيات و روايات راز‌گشايي كنند.
بله آنها تفسير دارد. يعني آيه، آيه را تفسير كنند و باب باب را تفسير كنند. يعني همان نگاه به سراسر فصل را، در ذيل هرباب و هرفصل بياورند. اين مي‌شود تفسير الحياة.
پنجم: بيان اسرار آيات است، زيرا در الحياة گاهي، آياتي را آورده‌اند و اشاره‌اي شده است كه اين آيه داراي سرّّي است و ديگر رد شده‌اند. جا دارد كه اسرار آيات الحياة هم بيان شود؛ اشارات به اسرار نوشته شود.
ششم: در مراحل نهايي، چنين كار بزرگي مثل الحياة، نياز به يك نرم افزار جامع رايانه‌اي دارد، كه بتوان از جوانب مختلف آن را بازيابي كرد و امروز هم كه جهان ارتباطات است و دهكده‌ي جهاني ارتباطي است، اين كار بايد به وِب و شبكه‌ي جهاني و اينترنت سپرده شود، كه هركس از هرجاي جهان خواست پژوهش و تحقيقي در زمينه‌هايي كه الحياة در بردارنده‌ي آن است، انجام دهد، بتواند. بنابراين كار كامپيوتري و كار شبكه‌اي و اينترنتي كار ديگري است كه بايد براي الحياة انجام بگيرد.
بيّنات: جناب آقاي عبد اللّهيان، چنان كه مستحضريد در بحث تفسير مأثور، وعده داديد كه در خاتمه‌ي گفت‌وگو، درباره‌ي ديدگاه‌هاي اصلي مؤلفان الحياة، پيرامون روايات اهل بيت(ع) توضيحاتي بيان بفرماييد. لطفاً در اين زمينه نكاتي را كه در نظر داريد بفرماييد.
در طرح الحياة، گزينش روايات و آوردن آن‌ها در ذيل آيات، بدون معيار و بي‌حساب نمي‌باشد و آ‌ن‌گونه نيست كه هر متني كه اسم روايت داشت، به عنوان سند معتبر و قابل عمل و استناد تلقي شود، بلكه حساسيّّتي در كار است، و در انتخاب آنها معيارهايي وجود دارد. منتها در معيار صحت و سقم، معتبر و مردود بودن روايت نوعاً به اشخاصِ واقع در سند و ناقلين توجّه مي‌شود، چنان كه طريق رايج در فقه و استنباط احكام همين است، ولي نظر مؤلفان در الحياة به طور اصولي معطوف به متن روايات است، كه آيا محتوا با قرآن سازگار است يا نه. سطح برخي از مطالب و معارف آنقدر بالا و بلند است، كه نمي‌توان آنها را به غير معصوم و خاندان وحي نسبت داد. فقه الحديث و دانستن زبان روايات و شناخت مطالبي كه از سطح دانش و بينش و معلومات مردمان صدر اسلام و فرهنگ آنان برتر بوده است در الحياة نقش اساسي دارد. اينك سعي خواهد شد، برخي از ديدگاه‌هاي حكيمي را ـ كه طبعاً ديدگاه هرسه مؤلف كتاب است ـ در باب احاديث از برخي تأليفات وي بياوريم:

معيار اعتبار

1. انطباق موضوعي احاديث با آيات

پس از ذكر آيات كريمه‌ي قرآن، احاديث مبارك نبوي‌(ص)، و احاديث ائمه‌ي طاهرين‌(ع) آمده است، احاديثي در راستاي مقاصد آيات و تعاليم كتاب. و اين انسجام و هماهنگي و درهم آميختگي، به خوبي نشان مي‌دهد كه احاديث همه شرح و تفسير و بيان و توضيح آيات قرآن و تعاليم وحي آسماني است.
و بدينسان هم ارزش احاديث بهتر نمودار مي‌گردد، و هم اعتبار مضامين و تعاليم آن‌ها ـ از باب انطباق و هماهنگي با قرآن كريم و قرار داشتن در يك خط و متضمن بودن يك تعليم و يك جريان شناختي و عملي‌ـ تضمين مي‌شود.
و هنگامي كه حديث، با مضمون قرآني و تعليم آسماني هماهنگ و منطبق بود، اگرچه از جهت شرح و تبيين فرقي داشت، معتبر است. و همين چگونگي در اين‌باره بسنده است، چنان‌كه حضرت امام جعفر‌صادق(ع) فرموده است:
…وانظروا أمرنا وما جاءكم عنا، فان وجدتموه في «القرآن» موافقا فخذوا به…
ـ درباره‌ي «مكتب» ما و تعاليمي كه از ما به شما رسيده است نيك بنگريد، پس اگر آن‌ها را با «قرآن» هماهنگ ديديد، به آن‌ها عمل كنيد و آن‌ها را ملاك قرا دهيد.

2. تعاضد مضموني با احاديث نبوي

نكته‌ي ديگر در اعتبار اين مضامين و تعاليم، انطباق مضامين ديگر احاديث است با احاديث نبوي، در نوع موارد. احاديث نبوي بسياري در اين كتاب آمده و مأخذ آن‌ها ذكر شده است، و بسياري از آن‌ها از مأخذ حديثي مسلمين نقل شده، و پاره‌اي از مضامين آن‌ها در ميان مسلمانان معروف، و برخي از الفاظ آن‌ها نيز در ميان مسلمين متواتر است. احاديث نقل شده از ائمه طاهرين نيز، در نوع خود، در همان راه و همان تعليم و همان خط شناخت و اقدام است، و همه مكتبي واحد و هماهنگ را پي مي‌ريزد و ترسيم مي‌كند. و يكي از مايه‌هاي عظمت و غناي معارف ائمه‌ي طاهرين، همين سرچشمه‌گيري اين معارف است از علوم قرآني و معارف نبوّت، و به تعبير شريف ابو‌الحسن رضي موسوي (گردآوردنده‌ي «نهج البلاغه»):
عليه مسحة من العلم الالهي، وفيه عبقة من الكلام النبوي.
ـ سخنان علي‌(ع)، از فروغ علم الالهي روشن است، و از شميم عطر آگين كلام نبوي گلشن.
آري، پيامبر اكرم(ص)، در حديث «متواتر» در اسلام، فرموده است:
أنا مدينة العلم وعلي بابها.
ـ منم شهر علم و علي در است.
و همين است كه امام محمد باقر(ع) فرموده است:
…نحدثكم باحاديث نكنزها عن رسول اللّه(ص).
ـ ما احاديثي را براي شما باز مي‌گوييم كه از پيامبر اكرم اندوخته‌ايم.
وامام جعفر صادق(ع) فرموده است:
ما سمعته مني فارو عن رسول اللّه‌(ص)
ـ هر حديثي از من شنيده‌اي آن را از پيامبر روايت كن.

3. تعاضد مضموني احاديث امامان

به بجز تعاضد مضموني، و هماهنگي مفهومي، و انسجام تعليمي احاديث امامان با قرآن كريم و با احاديث نبوي، خود اين احاديث نيز، در داخل منظومه‌ي خويش، هماهنگي استوار و حركتي همگون دارد، و هريك مضمون ديگري را تأييد مي‌كند. و در نوع موارد، يك تعليم، در چند حديث، به يك عبارت يا چند عبارت، از يك امام معصوم، يا در چند حديث، از چند امام معصوم(ع) رسيده است. در مثل،بسياري از مضامين و تعاليم «نهج البلاغه»، و «غرر الحكم»، در احاديث ديگري كه از خود اميرالمؤمنين علي(ع) روايت شده آمده است؛ همچنين بسياري از همان تعاليم و مضامين، از ديگر امامان نيز نقل شده است، و گاه به همان الفاظ. شما متون عمده‌ي «احاديث» را كه در جلو خويش بنهيد و برابر كنيد به اين امر به خوبي پي مي‌بريد، و اين هماهنگي را ـ در نوع موارد ـ مي‌نگريد.
بدين‌سان مي‌نگريد كه حديث ـ‌پس از قرآن كريم ـ همه چيز اسلام و مسلمانان است، و بدون مراجعه به حديث عمل بر طبق قرآن تحقق نخواهد يافت، و عبادت يا معامله‌اي بصورتي درست واقع نخواهد شد. مسلمانان در سراسر دنياي اسلام ودر تمام شبانه روز ـ‌‌بواقع‌‌ـ به سنت و حديث عمل مي‌كنند
و خود همين «تعاضد مضموني»، موجب اعتماد به مضمون حديث مي‌شود، و نشان مي‌دهد كه اين معني، و اين خط شناختي و عملي از دين پيامبر و از تعاليم معصومان است؛ به عنوان مثال، اين دو حديث را در نظر بگيريد كه يكي در كتاب «نهج البلاغه»، به روايت عالم موثق معتبر، شريف ابوالحسن رضي موسوي (در گذشته‌ي 406هـ.ق) آمده است، و ديگري در كتاب «وسائل الشيعة»، به روايت عالم معتبر متأخر، شيخ حرّ‌عاملي (در گذشته‌ي 1104هـ.ق):
از امام علي(ع):
…ما جاع فقير إلاّ بما منع غني.
ـ هرجا ناداري گرسنه است حق او در دست توانگري غني است.
از امام جعفر صادق(ع):
ان الناس ما افتقروا، ولا احتاجوا، ولا جاعوا، ولا عروا، إلاّ بذنوب الاغنياء.
ـ ناداري ناداران، نيازمندي نيازمندان، گرسنگي گرسنگان،و برهنگي برهنگان، همه و همه، به گردن دارايان و توانگران است.
آري، تعاليم احاديث ائمه‌ي طاهرين(ع)، تفسير «قرآن كريم»، و شرح و تبيين سنّت پيامبر‌اكرم‌(ص) است، و در داخله‌ي خود نيز، هريك بيانگر آن ديگري است. اين است خط هماهنگ دين خدا، و مشعل فروغگستر حق، و ستون همواره برپاي فضيلت و عدل.

وحدت قرآن و حديث در دين

حقايق و معارف بسياري در قرآن كريم آمده است كه شرح و بيان آن‌ها را جز در احاديث نمي‌يابيم، به‌ويژه اگر بخواهيم دچار «تأويل»‌(كه خود تحريفي معنوي است)‌نشويم، و به خود حقايق قرآني برسيم. هم‌چنين احكام ديني وارد در «قرآن كريم» (چه عبادات و معاملات، و چه اجتماعيّات و سياسيّات)، بيشترِ بيشتر، به صورت حكم كلي ‌آمده است، و شرح هر كدام و بيان كيفيت عملي در مورد احكام عملي مختلف در احاديث ذكر شده است. و روشن است كه انسان مسلمان تا يقين نكند كه عملي به صورتي خاص از شرع وارد شده است نمي‌تواند ـ و جايز نيست ـ كه آن را به‌عنوان «عبادت» يا «معامله»‌يا «اقدام سياسي» يا «حركت اجتماعي»‌انجام دهد، مثلاً اگر ما از طريق خود شرع يقين پيدا نكنيم كه نماز صبح دو ركعت است، نمي‌توانيم آن را به‌عنوان «عبادت» بجا آوريم، زيرا بجا آوردن عملي به عنوان عبادت متوقف بر «تشريع»‌آن عمل است، يعني اين‌كه كيفيت و خصوصيّت آن از شرع رسيده باشد. همين‌طور است اعمال حج و عبادات ديگر، حتي عبادات مالي مانند پرداخت زكوة‌و خمس، و عبادات اجتماعي مانند امر به معروف و نهي از منكر، و عبادات اقتصادي مانند مبارزه با «تكاثر» و «فقر» به منظور «اقامه قسط»؛ كه بايد همه را به كيفيتي كه از شرع رسيده است انجام داد، اگر چه به برخي از خصوصيات آن‌ها از طريق اجتهاد برسيم، كه آن نيز مبتني بر رجوع به قرآن و حديث و كتاب و سنت است. در معاملات نيز تا ما ندانيم كه فلان معامله و دادو ستد، به اين صورت خاص، از شرع رسيده و جايز است، نمي‌توانيم آن را انجام دهيم و مالك چيزي شويم و در آن چيز ـ به صورت مشروع ـ تصرف كنيم. و احكام تفصيلي معاملات نيز در احاديث و اخبار ذكر شده است.
بدين‌سان مي‌نگريد كه حديث ـ‌پس از قرآن كريم ـ همه چيز اسلام و مسلمانان است، و بدون مراجعه به حديث عمل بر طبق قرآن تحقق نخواهد يافت، و عبادت يا معامله‌اي بصورتي درست واقع نخواهد شد. مسلمانان در سراسر دنياي اسلام ودر تمام شبانه روز ـ بواقع ـ به سنت و حديث عمل مي‌كنند، يعني عملشان بر طبق قرآن كريم و به احكام قرآن، با ضميمه قطعي سنت و حديث و آن‌چه در آن‌ها درباره احكام آمده است، تحقق مي‌يابد واسلامي و قرآني مي‌شود.
بدين‌گونه قرآن و حديث اگر‌چه به‌ظاهر دو چيزند، ليكن در جريان شناخت دين و معارف و احكام دين و بقاي دين و استمرار جامعه اسلامي، حقيقت تركيبي واحدي هستند كه جدايي ناپذيرند، و فعليت هر يك فعليت آن ديگري است، و به اصطلاح معروف دو روي يك سكه‌اند، و چنان‌كه پيامبر اكرم(ص) فرموده است، از يكديگر جدايي ندارند. و به گفته علاّمه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (م: 1373 ق): «سنت و حديث، پس از قرآن ركن دوم اسلام است و مبيّن حقايق قرآني است».

متخصصان قرآن (اهل الذكر)‌

قرآن كريم نيزـ مانند هر چيز مهم ديگر ـ متخصصاني دارد كه رجوع به آنان براي فهم قرآن ـ فهم تأسيسي يا تأكيدي ـ ضروري است. اين متخصصان و قرآن شناسان راستين را خود قرآن كريم معرفي كرده است:
«فسئلوا أهل الذكر، إن كنتم لا تعلمون»
ـ درباره هر چه از قرآن نمي‌دانيد ـ‌ يا نياز به دانستن بيشتري داريد ـ به اهل (متخصصان)‌قرآن رجوع كنيد و از آنان بپرسيد و جويا شويد.
و اين متخصصان بناگزير بايد معصوم باشند، يعني پيامبر يا امام، چرا؟ براي اين‌كه قرآن كتابي است كه به نصّ خود قرآن در آن اختلافي نيست، پس كساني هم كه قرآن مي‌فرمايد براي توضيح آيات نادانسته ـ يا مورد بحث و نظر ـ‌ به آنان رجوع كنيد بايد كساني باشند كه در ميان آنان و در مجموعه تعاليم آنان اختلافي وجود نداشته باشد، وداراي مكتب‌ها و مذهب‌ها و مشرب‌هاي مختلف نباشند؛ و چنين كساني فقط معصومانند، زيرا به شهادت تجربه تاريخي، ميان همه دانشمندان اسلامي (متكلمان، فيلسوفان، فقيهان، مفسران، عارفان، معلمان اخلاق و سلوك، عالمان سياست و اقتصاد…)، ودر رشته‌هاي مختلف علوم اسلامي، همواره اختلاف نظر وجود داشته است و دارد؛ پس اگر مقصود از «اهل ذكر» مطلق عالمان اسلام باشند، قرآن كريم خود خود را نقض كرده است، زيرا اگر صاحب‌نظران مختلف، مرجع تبيين قرآن باشند، اختلاف نظر‌ها درباره‌ي قرآن كريم و آيات و معارف، به قرآن كريم و آيات احكام و ديگر مراد‌ها و مقصود‌هاي قرآن سرايت مي‌كند؛ واين خلف است.
فرض كنيد، اگر ما در سنت و حديث چيزي درباره كيفيت نماز صبح و شماره ركعت‌هاي آن نمي‌داشتيم، و قرار بود عالمان مسلمان آن را تعيين كنند، آيا كار به كجا مي‌كشيد و مسلمانان چند‌گونه نماز صبح مي‌داشتند، و هر دسته‌اي در منطقه‌اي و اقليمي از اقاليم اسلام - به پيروي از عالمي وفقيهي از فقيهان خويش ـ چگونه نماز صبح مي‌خواندند؟
بجز احكام كه اين چگونگي (نياز به سنت و حديث) درباره‌ي آن‌ها روشن است، حقايق معارفي بسياري نيز همين‌گونه است؛ منتهي برخي ـ مانند نماز صبح و شماره ركعت‌هاي آن ـ محسوس است و برخي نامحسوس، به عنوان نمونه در معارف، اختلاف فيلسوفان و متكلمان را درباره علم خداوند و اراده و كيفيت صدور فعل در نظر بگيريد، و به مباحثه طولاني و تشنج آميز سليمان مروزي ـ متكلم فلسفي مشرب خراسان در عصر مأمون ـ با امام ابوالحسن عليّ بن موسي الرضا(ع) ‌و احتجاج‌هاي آن امام بزرگ به‌ژرفي بنگريد كه، تجسم علم وَحْياني و حافظ حقايق قرآني، تأكيد مي‌كنند كه اراده صفت فعل است 1ـ (مانند خلق و رزق به معناي مصدري) نه صفت ذات (مانند سمع و بصر)، و ياد‌آور مي‌شوند كه «إرادته غيره … و نفي المعلوم ليس بنفي العلم، و نفي المرادِ نفي الإرادة أن تكون»، و سليمان مروزي با سخناني تناقض آميز از پذيرش حقيقت طفره مي‌رود، تا جايي كه حاضران مي‌خندند، ومأمون به خشم مي‌آيد و او را به رعايت انصاف فرا مي‌خواند….
با توجه به آن‌چه باختصار يادآوري شد، مي‌نگريم كه نخستين سندي كه ما را به رجوع به سنت و حديث سوق مي‌دهد، و احاديث را شالوده‌ي جنبي قرآن كريم براي شناخت اسلام مي‌داند، خود قرآن است با فرياد هماره‌ي «فسئلوا أهل الذكر، إن كنتم لا تعلمون». و در احاديث منقول از طرق اهل سنت و شيعه مكرر ياد شده است كه «اهل ذكر (متخصصان قرآن)‌»، معصومانند (بجز دليل عقلي كه ذكر شد).

منشور معيار

آن‌چه درباره ارتباط تام و جوهري «قرآن ـ حديث»،و«حديث - قرآن»، باشاره ياد كرديم و مقتضاي «عقل»‌و «نقل» را در آن باره به ياد‌ها آورديم، در سندي بزرگ و ابدي، يعني حديث نبوي معروف و متواتر «ثقلين» جمع‌بندي و بيان شده است، حديثي بزرگ وسندي سترگ كه بايد آن را «منشور معيار» خواند، منشوري كه معيار هماره جاودان فعليّت‌يابي علمي و عملي اسلام است در مجراي خالص قرآني.
اين حديث عظيم، كه مايه‌هاي آن در خود «قرآن كريم» آمده است، راه شناخت نظري و اقدام عملي اسلام را به صراحت روشن كرده، و انحصار راه را نيز ياد‌آور شده است. متن حديث راـ‌اگر چه معروف است ـ‌براي تيمّّن مي‌آوريم:
إنّّي تارك‌ فيكم الثقلين، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلُّوا بعدي، أحدهما أعظم من‌الآخر: كتابَ اللّّه و عترتي.
ـ‌ من در ميان شما امّّت دو چيز (دو يادگار)‌گران ارج از خود به جاي مي‌گذارم، كه پس از من تا وقتي كه به آن دو چنگ درزنيد (و از هردو با هم پيروي كنيد)، هرگز گمراه نخواهيد شد؛ يكي از اين دو از ديگري بزرگ‌تر است: كتاب خداست و عترت من.
اين حديث جزو متواترات و قطعيّات اسلام است. عالمان همه مذاهب آن را روايت كرده اند. اهل سنت در نقل اين حديث دست كمي از شيعه ندارند.كمتر كتاب معتبري است كه اين حديث در آن نقل نشده باشد. شش جلد از كتاب عظيم «عبقات الانوار» (در چاپ اصفهان )، درباره اين حديث عظيم و اسناد فراوان آن است از طريق اهل سنت. در اين كتاب، 187 تن ( از مشاهير و حُفّاظ حديث و بزرگان عالمان سنت)‌كه اين حديث را روايت كرده‌اند نام برده و معرّفي شده‌اند، و كتاب‌هاي آنان ـ‌ كه اين حديث در آن‌ها آمده است ـ ذكر شده است.

تلازم قطعي قرآن و حديث

بايد نظر خردمندان را به يك نكته مهم ديگر نيز جلب كنيم؛ وآن نكته مهم اين است كه اگر ما به اخبار و احاديث رجوع علمي نكنيم، بجز اين‌كه به شناخت اسلام (هم در مراحل مربوط به معرفت و نظر، و هم در مراحل مربوط به اقدام و عمل)، دست نمي‌يابيم، و آن‌چه درباره اسلام بگوييم درست ـ يا كامل ـ نيست (و گاه وارونه است)، حقايق و معارف بسياري را نيز كه در احاديث آمده است از دست مي‌دهيم. و مستعدان پژوهش معارف و حقايق (كه مي‌دانند سرمايه جاوداني انسان جز همين طلب حقايق و رسيدن به آن‌ها چيزي نيست)، هيچ‌گاه خويشتن را از اين درياي معارف محروم نمي‌دارند، چنان‌كه توده‌هاي مردم نيزـ به مراتب مختلف خود ـ‌ بايد از اين معارف آگاه گردند، حتي درابعاد وسيع معيشت مادي و معني «عدالت» و حقوق انسان‌ها، تا از اين حقوق مطلع شوند وآن‌ها را مطالبه كنند، و ظلم‌ها و فاصله‌هاي جهنمي در معيشت را به نام دين و عدالت نپذيرند.
مؤلف «مجمع البيان»، حديث عظيمي را از پيامبر(ص) نقل مي‌كند كه فرمود:
إنَّّ اللّّه آتاني القرآن، و آتاني مِن الحكمة مثل القرآن، وما بيت ليس فيه شيءًُ مَن الحكمةِ إلاّ كان خراباً؛ ألا فتفقّهوا و تعلّموا، فلا تموتوا جهّالاً.
ـ خداوند به من قرآن را داد، و مثل (و هم اندازه قرآن)، حكمت داد. هر خانه‌اي كه در آن چيزي از اين حكمت (قرآني و محمدي) نباشد، (از نظر هدايت به حقايق شناختي و عملي در جهت سعادت كلي) ويرانه است.
اي مردم! متوجه باشيد، دين خدا (و معارف نظري و عملي آن) را درست بفهميد، و دانش آن را بياموزيد، و نادان از جهان نرويد.
نيز صاحب «مجمع البيان»، در تفسير آيه 48، از «سوره آل عمران» (و يعلِّمه الكتاب و‌الحكمة… خداوند به عيسي كتاب و حكمت آموخت…)، حديثي از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده‌است كه فرمود: «أُوتيت القرآنَ و مِثْلَيه: به من قرآن را دادند و دو چندان قرآن».
اكنون آيا مي‌توان از كنار اين‌همه معارف و حقايق علمي و عملي ـ در جهت ساختن فرد و جامعه ـ چشم پوشيد، و مسئله سنّت و حديث را ساده گرفت، و همواره در معرفت و شناخت دست به اين سوي و آن سوي دراز داشت، و شادمانه و مغرور از ديگر مكتب‌ها و معرفت‌هاي قديم و جديد و شرقي و غربي دم زد، وآن‌همه مسائل ظني و اختلافي را سرلوحه معلومات و شناخت‌هاي خويش خود قرار داد، وحاصل عمر عقلي و شناختي خود شمرد، و از آن درياهاي معرفت وحياني و جنب وحياني غفلت كرد؟ و آيا اين حكمت كه در خانه بزرگان بي‌نظيري در تاريخ شناخت‌هاي بزرگ بشري، مانند سلمان فارسي و ابوذر غفاري وميثم تمار و حبيب بن مظاهر و سعيد بن جبير و ابوحمزه ثمالي و جابر جعفي و هشام بن حكم… با آن آباد بود، كدام حكمت بود؟ (أفلا تتدبّرون؟) بدينسان مي‌نگريد، و با ديده خرد مي‌بينيد كه مسئله احاديث چندان هم ساده نيست. كه هر كسي بخواهد با آن برخورد كند، بلكه حديث ـ پس از «قرآن‌كريم»،و در كنار«قرآن» ـ همه چيز اسلام و مسلمين است.
ـ نيز درباره اهل بيت(ع)، از پيامبر اكرم‌(ص) چنين رسيده است:
…لا يفارقون القرآن، ولايفارقهم القرآن، حتّي يردوا عليّ حوضي.
ـ … آنان از قرآن جدا نمي‌شوند، وقرآن ازآنان جدا نمي‌شود (همواره باهمند)، تا در كنار حوض كوثر نزد من آيند.
و اين تعبير كه قرآن نيز از آنان جدا نمي‌شود، معنايش اين است كه هر چه از غير آنان درباره معارف و احكام قرآني اخذ بشود، بعين آن معارف و احكام نيست، چنان‌كه در احاديث بسياري اين موضوع ياد‌آوري شده است، از جمله اين حديث كه صاحب «مناقب» ـ عالم و محدث موثق ـ‌از حضرت امام حسين(ع) نقل كرده است: «و المعوّل‌علينا في تفسيرِه: مرجع تفسير قرآن ماييم».
پس چنان‌كه ملاحظه مي‌كنيد، ما از طريق رجوع به اخبار و استفاده از آن‌ها به حقايق و تعاليم بسياري مي‌رسيم كه وجود آن‌ها هم براي شناخت معارف اسلام و قرآن و هم شناخت احكام اسلام و قرآن حياتي است. و چه بسا حقايقي كه جز از اين طريق به دست نخواهد آمد، چنان‌كه در ابواب مهمي، تعاليم سازنده‌اي در جهت ساختن فرد و جامعه، از اخبار استفاده مي‌كنيم كه با عدم رجوع به اخبار از اين تعاليم سازنده محروم خواهيم ماند؛ تعاليمي كه بسياري از خصوصيات آن‌ها در قرآن كريم ذكر نشده است، به عنوان نمونه: يكي از مسائل مهم در «مكتب اقتصادي اسلام» و ساماندهي به معيشت بشري و سلامت گردش مال و امكانات در دست توده‌ها و قشرهاي اجتماعي، نفي و طرد «تكاثر» است كه ـ از جمله ـ‌ سوره «تكاثر» ناظر به آن است، ليكن در همين سوره اگر به شأن نزول آن بسنده كنيم، به حقيقت اقتصادي بسيار مهم و سرنوشت ساز نفي تكاثر نمي‌رسيم، و ابعاد تكاثر و مصاديق آن را درنمي‌يابيم، ليكن با مراجعه به اخبار و احاديث، از جمله حديث «جنود عقل و جنود جهل» (نيروهاي فعال عقل و نيروهاي فعال جهل وجاهليت)، درمي‌يابيم كه تكاثر بطور مطلق و در هر زمان، يك پديده جاهلي است، و حد سالم مالكيت در اسلام، حد «قوامي»‌مال است كه در قرآن كريم ذكرشده است.
اين حقيقت بسيار حياتي را كه تكاثر طرف مقابل (و به اصطلاح احاديث، ضدّ)‌«قوام» است، ما فقط از راه حديث درك مي‌كنيم. و هنگامي كه درباره اقتصاد اسلامي، بر شالوده كتاب وسنت (قرآن و حديث) تحقيق كنيم مي‌بينيم كه نفي تكاثر تا كجا اهميت دارد؛ و آن را «ضد مال قوامي»‌ شمردن، چسان يك اصل بنيادين، سازنده و سرنوشت آفرين در «جامعه سازي قرآني» را پي مي‌نهد؛و اگر به آن توجه نشود، حضور«قسط» در جامعه اسلامي ـ كه هدف بزرگ قرآن كريم است: «ليقوم الناس بالقسط» ـ هيچ‌گاه و به هيچ روي تحقق نخواهد يافت.
نمونه ديگر، تعريف «عدالت» است از ديدگاه اخبار و احاديث معتبر، يعني اين‌كه عدالت در حيات اجتماعي، به معناي رسيدن معيشت جامعه به «منهاي فقر» است: «…لو عدل في الناسِ لاستغنوا: اگر عدالت در ميان مردم اجرا شده بود، همه بي‌نياز شده بودند (و فقيري بر جاي نمانده بود)». و آيا اين حديث بزرگ ـ و باز هم بزرگ ـ تا چه اندازه اهميت دارد؛ حديثي كه در ارتباط با آيه كريمه «إنّ اللّه يأمر‌بالعدل…» قرار دارد، و در خود آيه به اين مضمون اشاره‌اي نشده است؛ حديثي كه مي‌تواند بسياري را، كه از ديدن عملكرد‌ها به سست باوري و پذيرش شبهه‌هاي مرموز اعتقادي سوق داده مي‌شوند، از اين خطر نگاه دارد؛ و دست كم با خواندن اين احاديث بدانند كه اصل دين و تعاليم معصومين(ع) چيزي است، و برخي از امور كه با ادعاي جامعه سازي قرآني عملي مي‌شود چيزي ديگر…

آفاق معرفت‌هاي سترگ (درياي معارف حديثي)

بدين‌گونه ما بايد به آفاق بيكران احاديث و اخبار روي آوريم، و انبازان قرآن را از قرآن جدا نسازيم (كه در اين صورت از قرآن نيز، به نصّ سخن پيامبر اكرم‌(ص) ـ بجز حكم عقل -‌باز مانده‌ايم)؛ و بايد در محورهاي بسيار مهم و حياتي، در نظام عالي معرفت اسلامي، وتكامل شناختي انسان، از اخبار بهره‌مند شويم، چه اخبار و احاديث پيامبر اكرم‌(ص) و چه اخبار و احاديث معتبر اوصياي پيامبر(ع)، كه همه دنباله تعاليم نبوي و تفصيل هدايت علمي و عملي نبوت است:
چون قرآن كتاب است، يعني مكتوب و صامت است، و در «آيات احكام»، «اجمال» وجود دارد، نياز به ترجمان و ناطق دارد. و اين ناطق و سخنگوي، بنابر نصّ و هم اشارات قطعي خود قرآن و احاديث مسلم و متواتر نبوي، اهل‌‌بيت(ع) هستند.
(1) تفسير معارفي قرآن كريم:
الف ـ‌معارف مبدئي (تفاصيل معارف توحيدي)‌.
ب ـ‌معارف معادي (تفاصيل معاد شناسي)‌.
ج ـ معارف نفس شناختي.
د ـ معارف حيات شناسي:
يك ـ‌حيات دنيوي.
دو ـ‌حيات اخروي.
هـ ـ‌معارف «ليلةالقدر».
و ـ معارف «حروف مقطعه».
زـ معارف «اسماي حسني».
ح ـ معارف «اسرارآيات قرآني».
يك ـ اسرار عملي و تأثيري.
دوـ‌ اسرار مربوط به طبيعت و راز‌هايي بس مهم.
ط ـ‌معرفت شئون استدراج و استبدال.
ي ـ معارف تأويلي («علم تأويل»، در كنار «علم تنزيل»)‌.
(2)‌تفسير احكامي (فقهي)‌قرآن كريم:
الف ـ‌ احكام سياسي (‌در جهت ايجاد «نظام قرآني»: «نظام عامل بالعدل»).
ب ـ‌احكام اجتماعي ( در جهت تشكيل «جامعه قرآني»: «جامعه قائم بالقسط»).
ج ـ‌احكام اقتصادي (مكتب اقتصاد قرآني)‌.
د ـاحكام قضايي (اجراي عدالت محض).
هـ ـ احكام تربيتي (‌تربيت انسان قرآني).
و ـ‌احكام عبادي.
ز ـ احكام معاملاتي.
ح ـ احكام سلوكي (سلوك شرعي)
ط ـ‌احكام جانوران و حقوق آن‌ها.
ي ـ‌احكام گياهان و حقوق آن ها.
ا ـ احكام دفاعي.
ب ـ‌احكام بين المللي.
(3)‌معرفة‌القرآن (قرآن شناسي)‌حديثي.
(4)‌معرفة النبي (پيامبر شناسي)‌‌حديثي.
(5) معرفة الحجة (امام شناسي)‌حديثي.
(6) معرفة‌العقل (عقل شناسي)‌حديثي.
(7) معرفة الانسان (انسان شناسي) حديثي.
(8) ‌انسان گرايي حديثي (تأكيد بر حرمت و كرامت و حقوق انسان‌ها، از هر مذهب و ملّت، و فلسفه عميق انسان دوستي).
(9) عدالت و مساوات در احاديث (كه در هيچ مكتب و مذهبي بدين‌گونه تبيين و تأكيد نشده است).
(10)‌آسمان شناسي حديثي.
(11) كائنات شناسي حديثي.
(12)‌فرشته شناسي حديثي.
(13) طبيعت شناسي حديثي.
(14)‌احتجاجات حديثي (و رد‌هاي مستدل بر مشرب‌ها و نحله‌هاي غير قرآني، يا قرآني غير خالص).
(15) فلسفه تاريخ حديثي (و شناخت ماهيت انقلاب‌ها وآفات آن‌ها).
(16) علم اخلاق حديثي وشعب آن.
(17) شعر و هنر در احاديث.
(18)‌احكام انشائي حديثي (مكمل احكام قرآني).
(19)‌قواعد فقهي حديثي.
(20) قواعد اصولي حديثي.
(21)‌ معارف ادعيه.
(22) معارف زيارات، و…
در بخش دعاها و زيارت‌هاي معتبرـ كه اشاره كرديم ـ‌نيز، معارفي عميق، گوناگون، افق آفرين، سازنده، حقيقت بار، عقل پرور، حيات‌بخش، صلاح گستر، فلاح آور، فضيلت آموز، حماسه خيز، انسانيّتِ‌گرا و بشريت ساز رسيده است، كه انسانيت جويا و سالم و تعالي خواه و حقيقت‌گرا، در هيچ جاي ديگر به آنها دست نخواهد يافت. همگان بايد آن‌ها را با تأمل در معني ـ‌اگر چه از روي ترجمه‌هاي خوب‌ـ بخوانند، و همواره خود و جامعه‌هاي خود را با آن‌ها بسنجند وبسازند…

مرجعيت علمي اهل بيت(ع)

تا اين‌جا به خوبي روشن گشت كه مرجع استناد و شناخت حقايق قرآن و اسلام (چه معارف عقايدي و چه اصول اخلاقي و چه احكام فقهي)‌قرآن و حديث است. و چون قرآن كتاب است، يعني مكتوب و صامت است، و در«آيات احكام»، «اجمال» وجود دارد، نياز به ترجمان و ناطق دارد. و اين ناطق و سخنگوي، بنابر نصّ و هم اشارات قطعي خود قرآن و احاديث مسلم و متواتر نبوي، اهل بيت(ع) هستند. ما اگر به سنت هم پايبند باشيم، بخش عمده‌اي از سنت ـ يعني: احاديث معتبر نبوي ـ مسلمانان را، در فهم قرآن كريم و درك اسلام و استفاده از «علوم رسالت»، به اهل بيت(ع) ارجاع داده است، كه در پيش اشاره شد.در‌اين‌باره امام علي بن ابي طالب(ع) نيز سخناني بيدارگر و درد‌آلود و موضع‌آفرين دارد: ازجمله :
…هذا القرآن، انّما هو خطّ مسطور بين الدفّتين، لا ينطق بلسان، ولا بدّله من ترجمان…
ـ اين قرآن فقط يك كتاب است، و زبان ندارد، و ناگزير بايد كسي آن را بازگويد (و توضيح دهد).
و بدين‌گونه افاضل شيعه بايد بيشتر به اين امر اهميت دهند؛ و همان‌گونه كه در علم فقه و استنباط احكام پيرو آثار واخبار اهل بيت هستند، در معارف الهي و معرفة النفس و سلوك متشرعانه نيز پيرو كامل و خالص اهل بيت ـ برمبناي تعقّل وارد در قرآن و تعاليم معصومين‌ـ باشند.
اصولاً بيان حقايق جزو حقايق است، و شرح كيفيت هر چيز جزو آن چيز است بنابراين اصل مسلم عقلي و تجربي، احاديث اهل بيت(ع) كه در شرح و تفسير حقايق قرآني (در معارف و اصول شناخت‌هاي اعتقادي)، يا در معرفة‌النفس و احوال انساني، يا در مباني «جامعه سازي قرآني»، يا در انقلاب شناسي وآفات آن، يا درشناخت اقتصاد و علم معيشتي (ايجاد «جامعه قائم بالقسط»)، يا در سياست و مديريت انساني (تشكيل «نظام عامل بالعدل»)، يا «قضاوت» و «اوصاف قاضي» و بسط «عدالت اجتماعي»، يا در بيان ديگر احكام الهي (فقه اصطلاحي)‌رسيده است، به گونه‌اي جزو قرآن و تفسير راستين قرآن و ضميمه لاينفك قرآن بشمار است، و به فعليت رسيدن فهم قرآني مسلمانان،(نه فهم‌هاي ديگر كه هيچ اعتبارقرآني ندارند)،و عمل به قرآن از سوي مسلمانان، متوقف بر استفاده از آن‌هاست.
و اگر همه مسلمانان به مرجعيت علمي ائمه طاهرين (ع)‌ گردن نهاده بودند، و در برابر سياستمداراني كه در حذف علمي ائمه(ع) نيز مي‌كوشيدند مي‌ايستادند، و به آن «علم صحيح» كه اوصيا‌(ع) در اختيار امت مي‌گذاردند بها مي‌دادند، آيا امروز ـ‌ و بلكه از سده‌ها پيش از اين ـ خود سلطان آسمان‌ها نمي گشتند؟ و آيا دراين صورت، اكنون اقاليم قبله اين‌گونه در چنگال اين درندگان انسان‌نما و خون آشامان اتو كشيده اسير مي‌بود؟ زمينه‌هاي ديگر معارف و شناخت‌ها نيز همين‌گونه است، يعني هم «علم صحيح» در آن باره‌ها به مسلمانان عرضه شده است، و هم اهل اسلام به معادن آن علم روي ننهادند، و علي و آل علي(ع) را به صورت «بئر‌مُعَطَّله» (چاه آب متروك)‌رها كردند،
بِئْر معَطَّلة و قصـر‌مُشرف مَثَل لآَلِ محمّدٍ مُسْتَطْرَف
و آن نعمت بزرگ، نعمت معارف حقّه‌ي وَحْياني، و آن «علم صحيح»‌را (كه امام محمد باقر(ع)‌ به سَلَمة بن كهيل و حَكَم بن عتيبه فرمود: آن را جز در نزدر ما اهل بيت نيابيد)‌، از دست هشتند. و يقين روزي درباره آن نعمت، مورد سئوال قرار خواهند گرفت؛ «ثم لتسئلنّ يومئذ عن النّعيم». و امام صادق(ع) فرمود: «نحن أهل البيت، النّعيم….».

بيّنات: با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما گذاشتيد.

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

آواشناسی ابن جزری در کتاب النشر فی القراءات العشر

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهبهمن زندی, سیدحسین میر تقی

پايان نامه ها و كتاب شناسي قرآن و امام جواد(ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهادریس جعفرزاده

نقد کتاب «رویکردی نو به مطالعه قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمصطفی احمد‌زاده

خاورشناسان قرائت پژوه و آثار آنان

نام نشریهقرائت‌پژوهی

نام نویسندهحسن رضا هفتادر